🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋

💫 ♡چه باشد شعر؟! آهِ سینه سوزی کز جگر خیزد! جلال‌الدّین‌ میر‌آفتابی♡ 💫

🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋 | میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

✍️ شعر همیشه خوب
🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋 💫 ♡چه باشد شعر؟! آهِ سینه سوزی کز جگر خیزد! جلال‌الدّین‌ میر‌آفتابی♡ 💫

📚 از کتاب سردار جنگل، ص۳۸۴ نوشته ی ابراهیم فخرائی

🟦 در آخرین دیدارِ میرزا کوچک خان با همسرش، او هنگامِ وداع چنین گفت: اوضاعمان از همۀ جهات مغشوش و نامعلوم است. خطر از هر سو احاطه مان نموده و در معرضِ طوفانِ حوادث قرار گرفته ایم، جریاناتِ آینده به قدرِ کفایت مبهم و تاريك بنظر می رسد و امکانِ این هست که باز تاریکتر شود و تو گناهی نداری جُز اینکه همسرِ من هستی و سزاوار نیست بی سرپرست و بلاتکلیف بمانی و زندگیت سیاه و تباه شود، یا خدایِ نکرده در معرضِ خطر قرار بگیرد.

🟥 در حقیقت حیف است که هنوز از گلستانِ زندگی گُلی نچیده دچارِ خزانِ حوادث شوی و از طراوت و جوانیت بی بهره بمانی، در حالتی که (طلاق) حلالِ همۀ این مشکلات است، و تو بعد از طلاق به حكمِ شرع و عرف مجاز خواهی بود، شالودۀ نوینی را برایِ زندگیِ آینده ات بریزی.

🟦 همسرش گفت: من این پیشنهاد را نمی پذیرم، زیرا مایل نیستم به پیمان شکنی و بی وفائی متهم شوم، قبولِ این تکلیف در حقیقت به معنیِ تن در دادن به ملامتها و سرزنش هایِ مردم است. من اگر این پیشنهاد را بپذیرم مردم به من چِه خواهند گفت؟! آیا نمی گویند هنگامِ خوشی و اقبالِ روزگار، با شوهرش انباز بود، امّا زمانِ بروزِ مصیبت ناساز گشته است؟ نه نه تسلیم به چنین امری به من گوارا نیست، من زنِ بی حقوقی نیستم و تو را هنوز رویِ پلّۀ شهرت و افتخار می بینم.

🟥 درست است که بینِ زنان، افرادِ هوس باز و پیمان شکن نیز یافت می شوند، لیکن اکثریت با افرادِ با گذشت و با حقیقت و با شخصیّت است، که لوحِ ضمیرشان از وسوسه هایِ شیطانی، پاک و منزّه است، من که به مراتبِ فرزانگیت آگاهم، از آنچه بر من گذشته است، تاسفی ندارم و به آنچه به من وارد خواهد شد، نیز راضی ام، زیرا به خدای عادل رئوف توکّل دارم. و همۀ پستی ها و بلنديها و تحولات را از سرچشمه مشیّتِ او می نگرم.

🟦 من با زندگیِ ساده و شرافتمندِ توام، با فقر و قناعت خو گرفته ام، و چون آمیخته به ریا و تصنع نیست، آن را محبوب و لذّت بخش می شمارم و معتقدم که بهترین لذّاتِ جهانِ هستی، راحتیِ روح و آسایشِ وجدان است.

🟥 تو اگر زنده بمانی، خدایِ بزرگ را سپاسگزار خواهم بود، از اینکه به كالبدم روحِ تازه دمیده است و اگر از پای درآئی که طلاقِ خدائی خود به خود جاری شده است. با اینهمه محال است به پیوندِ دیگری درآیم و شخصِ دیگری را به همسری برگزینم. و مطمئن خواهی بود که عهدِ خود را تا لبِ گور ادامه خواهم داد. این بگفت و های های گریست و اشک از دیدگانش جاری شد.

🟦 میرزا از این حالتِ همسرش سخت منقلب و متأثر گردید و از او پوزش طلبید و به استمالتش پرداخت، و شخصیّت و نجابتش را ستود و گفت درسِ ادب و انسانیّت را باید از طبقۀ شما آموخت، زیرا روح و قلبتان از درکِ حقایقِ زندگی سرشار است، من زنی به نجابت و سلامتِ نفس و قدرتِ فهم و درایتِ تو کمتر دیده ام، با اینکه دهقان زاده ای بیش نیستی معهذا می بینم که در خلالِ گفته هایت، حقایقِ غیر قابل انکاری نهفته است.

🟥 از اینکه وضعِ مادیم اجازه نداد که یک زندگیِ آسوده ای مطابقِ شانت فراهم کنم شرمنده ام و از اینکه در شدائدِ روزگار و دشواری هایِ وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذرّه ای از غم خواری و مهر و محبّتت، نکاست. از تو سپاسگزارم. معنیِ همّت و شریکِ زندگی همین است، نه آن چه به دروغ بعضی ها ادعا می کنند،

🟦 چه بسا زنانِ محیلی که به غلط و از روی خودستائی، متظاهر به صفاتی می شوند که از آنها به کلی عاریند و چه بسا زنانِ پارسائی که با داشتنِ همۀ سجایای اخلاقی، ادعایی ندارند و لب از لب نمی گشایند، من تو را به نام يك زنِ شرافتمند و انسانی که در درجۀ کمال است می ستایم و از داشتنِ چون تو همسری که حقایقِ زندگی را با همان مقدار شعورِ دهقانی اش درک می کند به خود می بالم،

🟥 شاید این هم جزء مشیتِ الهی باشد که امّید و آرزوهایِ چندین ساله ام زیرِ تلی از حوادث و آلامِ زندگی مدفون شوند ولی این آخرین کلام را باید بدانی که چون همسرت دزد نبود، لاجرم از مالِ دنیا نیز چیزی نیاندوخت، خیلی چیزها در حقم گفته اند، امّا تو که از همسرت حتی برای روزگارِ نامعلوم و ابهام آمیزِ آینده ات کوچکترین ذخیره ای در اختیار نداری، بهتر از هر کسِ دیگر می توانی درباره ام قضاوت کنی، من از تو راضیم که هیچگاه مرا موردِ مواخذه و سرزنش دربارۀ آنچه نداشته ام قرار نداده ای.

🟦 و از خدایِ بزرگ خواهانم که از این بزرگواری و کفِ نفس که مظهرِ تقوی و فضیلت است، از تو راضی باشد، تنها چیزی که از دارائیِ دنیا در اختیار دارم، یک ساعتِ طلا است که یادگارِ هدیۀ انور پاشا است، من اینک آنرا به تو می بخشم، که هر وقت زنگش به صدا درآمد، به خاطراتِ گذشته رجوع کنی و همسرِ آزرده و حسرت بر دِل مانده را به یاد آوری! این بگفت و با چشمانی اشک آلوده از همسرش خداحافظی نمود.

🟥 زنِ صدیق و باتقوی به همان نحو که گفته بود به عهدش وفا کرد و پیشنهادهایِ مکرّرِ ازدواج را پس از پایانِ انقلاب که از طرفِ افسرانِ قزاق به عمل می آمد، یکی پس از دیگری رد نمود، در حالی که یادگارِ عزیزِ فراموش نشدنیِ همسرش (ساعت) تا آخرین دقایقِ زندگیِ او بالایِ سرش زنگ می زد. 🌷


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : دوشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( مولوی جان  ) ❤️•یاد شهید میرزا کوچک خان را گرامی می‌ داریم•❤️

بی همگان به سَر شود، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود
داغِ تو دارد این دِلم، جایِ دگر نمی‌ شود

دیدۀ عقل مستِ تو، چرخۀ چرخ پَستِ تو
گوشِ طَرَب به دستِ تو، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

جان زِ تو جوش می‌ کند، دِل زِ تو نوش می‌ کند
عقل خروش می‌ کند، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

خَمرِ من وُ خُمارِ من، باغِ من وُ بهارِ من
خوابِ من وُ قرارِ من، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

جاه وُ جلالِ من توی، مُلکت وُ مالِ من توی
آبِ زلالِ من توی، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

گاه سویِ وفا روی، گاه سویِ جفا روی
آنِ منی کجا روی، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

دِل بنهند بَرکَنی، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌ کنی، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

بی تو اگر به سَر شدی، زیرِ جهان زبر شدی
باغِ اِرَم سَقَر شدی، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

گر تو سَری قدم شوم، ور تو کفی عَلَم شوم
ور بروی عَدَم شوم، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

خوابِ مرا ببسته‌ ای، نقشِ مرا بشسته‌ ای
وز همه‌ ام گسسته‌ ای، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

گر تو نباشی یارِ من، گشت خراب کارِ من
مونس وُ غمگسارِ من، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

بی تو نه زندگی خوشم، بی‌ تو نه مُردگی خوشم
سَر زِ غمِ تو چون کِشَم، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود

هر چِه بگویم ای سَنَد، نیست جُدا زِ نیک وُ بد
هم تو بگو به لطفِ خود، بی‌ تو به سَر نمی‌ شود
🌷

پ.ن:

شهید میرزا کوچک خان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات ❤️

🎵
آهنگساز: استاد محمّد جلیل عندلیبی
با صدای: شهرام ناظری؛ تاریخ انتشار: ۱۳۶۵
🎼 دانلود تصنیف بی تو به سر نمی شود با کیفیت عالی 🎼

موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، جلال‌ الدین محمّد مولوی (شاعر روزگار ایلخانی) 🇮🇷 ، استاد شهرام ناظری (خواننده) 🇮🇷 ، استاد محمّد جلیل عندلیبی (آهنگساز) 🇮🇷 ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

(  سعدی شیرازی  ) 🌹 ۱۱ آذر، سالروز شهادت میرزا کوچک خان گرامی باد 🌹

غریبان را دِل از بهرِ تو خون است
دلِ خویشان نمی‌ دانم که چون است

عِنانِ گریه چون شاید گرفتن
که از دستِ شکیبایی بُرون است

مگر شاهنشه اندر قلبِ لشکر
نمی‌ آید که رایت سرنگون است

دگر سبزی نروید بر لبِ جوی
که باران بیشتر سیلابِ خون است

دگر خونِ سیاووشان بوَد رنگ
که آبِ چشمه‌ ها عنابگون است

شکیبایی مجوی از جانِ مهجور
که بار از طاقتِ مسکین فزون است

سکون در آتشِ سوزنده گفتم
نشاید کرد وُ درمان هم سکون است

که دنیا صاحبی بدعهد وُ خونخوار
زمانه مادری بی‌ مهر وُ دون است

نه اکنون است بر ما جورِ ایّام
که از دورانِ آدم تاکنون است

نمی‌ دانم حدیثِ نامه چون است*
همی بینم که عنوانش به خون است
🌷

پ.ن:

«... من و رفقایم محال است آلتِ دستِ آنها بشویم، عاری از شرف می دانم کسی را که حقوقِ حاکمیّت و استقلالِ مملکت را هدیه شغل و مقام کند. من استقلالِ ایران را خواهانم و بقایِ اعتباراتِ کشور را طالبم. آسایشِ ایرانی و همۀ ابنایِ بشر را بدونِ تفاوتِ دین و مذهب شايقم... ما به شرافت زیست کرده ایم و با شرافت مراحلِ انقلابی را طی کرده ایم و با شرافت خواهیم مُرد...» - شهید ميرزا كوچك خان - ❤️


موضوعات مرتبط: سعدی همیشه خوب (شاعر روزگار ایلخانی) 🇮🇷 ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

📚 از کتاب قیام جنگل، یادداشت های میرزا اسماعیل جنگلی،خواهرزاده میرزا کوچک خان

🟥 سرنوشتِ حاملینِ سرِ شهید میرزا كوچك خان:

خالو قربان ـ با درجۀ سرهنگی در صدرِ تفنگچیانِ خود به جنگِ اسماعیل آقا سمیتقو کُرد، روانه شده و در طی جنگ به قتل رسید. سایرِ سرکردگانِ کُرد، مانند کریم خان و مُراد و دیگران به تهمتِ قتلِ خالو قربان متهم و از طرفِ قوایِ دولت دستگیر و در تهران تیر باران شدند.

خالو قربان ـ بعد از تسلیم شدن به قوایِ دولت علاوه بر درجۀ سرهنگی از طرف رضا خان به لقبِ سالار ظفر مفتخر گردید ولی عاقبت، کریم خانِ کُرد (خالو کریم) که روزگاری در رشت حکومتِ فعالِ مایشائی داشت و از عملِ خالو قربان در تسلیم شدن به قوایِ دولت ناراضی بود، در یکی از روزهایِ نبرد با قوایِ سمیتقو به هیجان افتاد و از فرطِ عصبانیت از این ننگ، خالو قربان را مورد حمله قرار داد و بعد از دشنامِ کُردی، وی را به قتل رسانید.

پس از این واقعه برای اینکه بی نظمی در اردو پدید نیاید، او و برادرش میرزا مُراد بزرگ و سه کُردِ دیگر از همفکرانش را دستگیر و به تهران اعزام داشتند. رضا خان همۀ آنها را تیرباران کرد.

سالار شجاع ـ پس از چند سال، بر اثر اختلافِ نظر با رئیسِ قشونِ گیلان در سرباز خانۀ رشت توقیف و پس از اقدام کسانش در مرکز، به اثباتِ بی گناهی وی آزاد شد، ولی پس از چند سال کور و نابینا گردید.

احسان الله خان ـ با وجودِ مخالفت با میرزا به قوایِ دولت تسلیم نشد و نظریاتش را صریحاً به کلنل سالار نظام (سرلشگر کوپال) گفت و اصرار داشت سالار نظام به رضا خان بگوید که او به مواعيدِ دولت و دعوتِ رضا خان اعتماد ندارد و نفراتِ خود را به کشتی نشانده روانۀ بادکوبه شد. حکومت کمونیستی او را مورد بازپرسی قرار می دهد و سرانجام او را به دار می آویزند و یا تیرباران می کنند.

خالو قنبر ـ نیز یکی دیگر از روسایِ کُرد در اردویِ میرزا کوچک خان بود، بعد از مخالفت با میرزا در جنگِ کُردها با لاهوتی در تبریز کشته شد.

سید جلال چمنی ـ یکی دیگر از کسانی است که از میرزا كوچك خان رویگردان شد و به قوای دولتی پیوست. و طولی نکشید که از قوای دولتی رویگردان شد و با آنها به زد و خورد پرداخت و عدۀ بی شماری از قوای قزاق و افسرانشان را به خاك و خون کشید.

او نیز می خواست به باکو برود ولی بعداً گولِ اطمینان و امان دادنِ سردار مقتدر (ضرغام السلطنه) را خورد و عازمِ طالش شد. در روزهای اولیه ورود، سید جلال و یارانش در قصرِ ضرغام السلطنه موردِ پذیرائیهایِ بسیار گرم قرار گرفتند و از آنان پذیرائیهای شایانی شد، ولی روزی که سید جلال و یارانش به حمام پونل رفته و خلعِ سلاح بودند، سوارانِ جوزی خانِ فولادلو به اشارۀ امیر مقتدر سَر رسیدند و سید جلال و تمامی همراهانش را دستگیر و تحویلِ مقاماِت نظامی در رشت دادند که همگی تیرباران شدند.

ضرغام السلطنه هم که سید جلال را تسلیم دشمن کرد. قصرش آتش گرفت و خودش هم در مدتِ کوتاهی به مرض کزاز درگذشت.

حسن خان کیش دره ای ـ به نام خانوادگی (آلیانی) و لقبِ معین الرعایا بعد از تسلیم شدن به قوایِ دولت به حکومتِ فومنات منصوب شد. و دیری نپائید که به دستِ ابراهیم نام ندامانی معروف به سه شنبه ای مقتول گردید.

ابراهیم ندامانی هم در خانه نایب عابدین لولمانی دستگیر و اعدام شد.

رضا خان میرپنج ـ شهریور ۱۳۲۰ پس از گذشت سه هفته از اشغالِ ایران از سویِ قوایِ متفقین، توسطِ انگلیسی ها به جزیره موریس در آفریقای جنوبی برای ادامه زندگی تبعید شد. و سرانجام در «ژوهانسبورگ» در آفریقای جنوبی، بر اثر سکته مُرد.


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

📚 از کتاب جنبش جنگل و میرزا کوچک خان، خاطرات میر احمد مدنی

🟦 مرحوم ملا مرتضی معروف به سلطان الواعظین از اهالیِ خَمَسِ خلخال که چهار سال پس از شهادت میرزا کوچک خان به رشت آمده بود، شرحِ زیر را که بعدها در روزنامۀ پرورش، ذیل مقالۀ «سرِ میرزا کوچک خان را چگونه بُریدند» چاپ و انتشار یافت، در اختیارِ خوانندگان قرار می دهد.

🟥 او می نویسد «صبحِ روزِ دوشنبه، دوم شهر ربیع الثانی ۱۳۴۰ هجری» نگارندۀ این نامۀ محنت ختام در خانۀ نعمت الله، کد خدایِ حسنی خلخال، روضه داشتم. باد فوق العاده سخت می وزید، در حالتی که نزدیک بود بنایِ عمارت را از بن بَر کَنَد، و به نوعی وحشت آمیز و دهشت انگیز بود. کَاَنَّهُ صدایِ مرگ را به گوش می رساند و منظرۀ مهیبی را در نظر جلوه گر و مجسّم می نمود، والحق مانندِ سایرِ آیات، نمازش فرض گردیده، گویا ابلاغِ مرگِ شخصِ بزرگی را می کرده، پس از ختمِ مجلسِ روضه، روز را گذرانیده، همیشه منتظرِ خبری عجیب بودم که چه طلوع می کند.

🟦 شَب در منزلِ عزیزی با جمعی از دوستان، مِن جمله آقای حاجی محمّد تقی رزاق اف خَمَسی هم دعوت داشتم. پس از صرفِ شام یک نفر داخلِ مجلس شده، و تقریر نمود که (کَرَم نام کرد) از گیلوان ورود نموده، و برای رشید الممالک کاغذ می برد و می گوید که میرزا کوچک خان در گدوکِ گیلوان، فوت نموده و همین خبر را برای رشید الممالک می برم.

🟥 خودِ نگارنده کَرَم بیک، قاصد را حاضر کرده، شخصاً تحقیقاتِ کامل نموده و گفت: امروز صبح به عادتِ معمولی، مکاری هایِ دهات به گیلوان می رفتند. به واسطۀ بادِ سخت و کولاک، من رفتم آنها را از راه برگردانم. خارجِ گیلوان، قهوه خانه ای بود. قهوه چی مرا دید گفت امشَب در خواب دیدم میرزا کوچک خان آمد به این قهوه خانه، به من گفت وزیرِ جنگ مرا احضار نموده، ولی تا دو نفر سیّد عقبِ من نفرستد نمی روم. چنان گمان می کنم امروز میرزا کوچک خان به گیلوان بیاید.

🟦 کَرَم بیک می گوید: پس از شنیدنِ این حرف از قهوه خانه گذشته، سرِ گدوک رسیدم که کولاک و باد سخت می وزید، دیدم تویِ برف کسی حرکت می کند. نزدیک رفتم دیدم میرزا کوچک خان است. از شدتِ سرما و طوفان میانِ برف اُفتاده و مویِ سر و زُلفش به کلّی، یخ بسته. هر چه سوال کردم قادر به جواب نشد.

🟥 گفتم می توانی چیزی بخوری؟ با سَر اشاره کرد بلی. چند دانه سنجد داشتم به دهانش گذاشتم، نتوانست بجود. قدرى او را مالش دادم شاید به حال بیاید، نشد. حرکتش دادم. دو سه قدمی برداشت و افتاد. دیدم حالتِ نزع است رو به قبله اش کردم. تمام کرد. آمدم به گیلوان به اهالی خبر دادم. چند نفر با هم همراهی کردند، پیکرِ آن شهید را به قریۀ خانقاه که یک میدانی گیلوان است، در دامنۀ همان گدوک واقع است، در تویِ بقعه که در همان محل بوده گذاشتم.

🟦 خودم آمدم به خوانین و رشیدالممالک اطلاع دهم. بلی از این طرف بعد از آمدن کَرَم بیک در گیلوان، خبرِ فوتِ آن شهید به گیلوان که می رسد، چند نفر قزاق با سالار شجاع برادر سردار مقتدر تالش به اتفاق فتح الله خان، خویشِ قومِ سردار مقتدر، از تالش به طرف خلخال حرکت می کنند و وقتی به خانقاه می رسند که اهالی جمع شده و با احتراماتِ فوق العاده می خواستند پیکر را در قبرستان، جنبِ خانقاه دفن نمایند. فوراً از دفن مانع شدند. شبانه فتح الله خان، با یک نفر رضا نام خلخالی اَسکِستانی بی خبر از همراهانِ خود و اهالی، سرِ آن شهیدِ راهِ وطن را از بدن جدا ساختند.

🟥 اهالی مطلع می شوند اجتماع می کنند که سَر را بگیرند، ولی ممکن نشد. توی مخلوطی گذاشته بردند. از قرارِ روایت کسانی که در آنجا بودند گویا هنگامِ بریدنِ سَر، نفس هم داشته و خون هم به قسمی جاری شده که قبرستان پُر از خون می گردد. فی الواقع از این رقم جایِ آن دارد که با قلم به عوضِ مرکب با خون بنویسم و بقولِ شيخ سعدى عليه الرحمه: نمی‌ دانم حدیثِ نامه چون است، همی بینم که عنوانش به خون است.

🟦 عجالة قبرِ پیکرِ بی سرِ آن شهید در قبرستانِ قریۀ خانقاه که جنبِ بقعه می باشد، همۀ اهالی این موضوع را می دانند.

پ.ن:

سالار شجاع، سرِ میرزا را از رضا اَسکِستانی خلخالی تحویل گرفت و نزدِ برادرِ خود امیر مقتدر به ماسال فرستاد و او سَر را فاتحانه به رشت برد و تسلیمِ فرماندهانِ نظامی کرد. در کاوشی که از جیب و بغلِ میرزا از طرفِ سالار شجاع به عمل آمد، تنها يك سكه نقره يك ريالی يافت شد، به ضميمۀ يك مهرى سجع كوچك و دیگر هیچ.

خالو قربان، سرِ میرزا را به منظور ابرازِ صمیمیت به رضاخان، به رسمِ ارمغان به تهران آورد. به دستورِ رضاخان، سرِ میرزا را در گورستانِ حسن آباد (محل آتش نشانی فعلی) دفن کردند، ولی بعدها یکی از مردانِ نيك نهاد که از یارانِ قدیمیِ میرزا كوچك خان بود (كاس آقا حسام) سرِ میرزا را محرمانه از گور کَن، تحویل گرفت و به رشت برد و در محلی موسوم به (سلیمان داراب) به خاک سپرد. در شهریور ۱۳۲۰ آزادیخواهانِ گیلان، پیکرِ میرزا را از گیلوان به رشت منتقل و در جوارِ سَر مدفون کردند.


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

📚 واکنش میرزا کوچک خان به امضای قرارداد ننگین 1919 وثوق‌ الدوله با انگلیس

🟦 مرا تهدید و تطمیع از وصول بِه معشوق یا مقصودم باز نخواهد داشت؛ وجدانم بِه من امر می ­کند که در استخلاصِ مولد و موطنم که گرفتارِ چنگالِ قهّاریتِ اجنبی است کوشش کنم. بنده عرض می ­کنم تاریخِ عالم بِه ما اجازه می ­دهد هر دولتی که نتواند مملکتِ خود را از سلطه و اقتدارِ دشمنانِ خارجی نجات دهد، وظیفۀ ملّت است که برایِ استخلاصِ وطنش قیام کند، امّا کابینه حاضره می ­گوید: من محضِ استفاده شخصی باید مملکت را در بازارِ لندن بِه ثمن بخس بفروشم!


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

📚 از کتاب سردار جنگل نوشته ی ابراهیم فخرائی

🟦 كوچك جنگلی قسمتِ اعظمِ زندگانیِ خود را برایِ حفظِ آزادی و خدمت بِه هموطنان و برایِ استقلالِ مملکت و نجاتِ آن از شرّ بیگانگان بِه زحمت و مشقت گذرانیده و متحملِ انواعِ صدمات گردید و در آخرین بار، وقتی که بیشترِ رفقایش از دست رفته بودند، متواری شد و بِه معیت دو نفر از همراهانِ خود در کوه هایِ خلخال، مبارزه خود را ادامه داد. یکی از آن دو نفر بِه نامِ نعمت الله اهلِ ماسوله جوانی پاك و رشید و دارایِ احساساتِ سرشار و قلبی مملو از عِشق و محبَّت بود امّا در بین راه، در اثر تصادف بِه يك دسته از تفنگچی هایِ طالشی و مختصر زد و خورد، هدفِ گلوله واقع شده، مقتول گردید.

🟥 آن دومی كه گائوك آلمانی، مجاهدِ قدیمی بود، چندی نیز بِه اتّفاقِ رفیقِ خود طی طریق نمود تا آنکه بِه طوفانی سخت دچار شدند و او هم از شدتِ سرما از پای درآمد. كوچك خان، یکّه و تنها با قوایِ طبیعت مبارزه می کرد. گرسنه، برهنه، خسته و متحیّر، نمی دانست چِه بکند، زیرا نمی توانست حتی در این موقع رفیقِ نیمه جانِ خود را ترک کند و بِه تنهائی رهسپار شود، نیرویِ اخلاق، حتی در دمِ مرگ، هم او را از اقدام بِه يِك عملی که اندکی از جوانمردی دور باشد، منع می نمود. ناچار جسد نیمه جانِ گائوك را بِه دوش کشید و در سینه کشِ کوه، آنقدر رفت تا از حرکت بازماند و پیکرش یخ بست.

🟪 کوچک خان بدون شبهه یکی از پاکترین و فداکارترین فرزندانِ ایران بود که برایِ حفظِ آزادی و عِشق بِه وطن، هفت سال متمادی، با انواعِ مشقات دست بِه گریبان گردید، بالاخره بالایِ کوه در آغوشِ برف، میانِ باد و بوران، دور از همه کَس، یکّه و تنها با سخت ترین وضعی، جانِ خود را هم نثار نمود و بِه این ترتیب، جامعۀ ایرانی محققاً يك گوهرِ گرانبها را از دست داد. كوچك خان در راه مرام و مقصودِ خود، زندگانی را پست و ناچیز می شمرد و در عینِ حال، در جلوی مشکلات، بِه قدری مقاومت بروز می داد، که باور کردنی نیست.

🟩 او، فقط برایِ آنکه جانِ خود را فدایِ آزادی و سعادتِ هموطنانِ خود نمود قابلِ احترام نیست، بلکه برایِ اخلاقِ حسنه، برایِ خصایصِ عالیه و مخصوصاً برایِ آنکه یکی از مبلغینِ بزرگِ نیکوکاری بود، بزرگ می باشد. سراسرِ عمرِ او با عفت و پاکدامنی توام بوده است و هیچگاه از جادۀ درستکاری خارج نگردید. در سخت ترین مواقع، منافعِ عمومی را فراموش نکرد و حتی در دمِ مرگ هم بِه حکمِ رعایتِ اخلاق، همکارِ نیمه جانِ خود را بِه دوش کشید و جانِ خود را بر سرِ این کار نهاد. همه وقت بِه دنبالِ حقیقت رفت و آخر الامر هم برایِ حقیقت طلبی قربانی شد. این مظهرِ اخلاق و انسانیّت، چِه در زمانِ خود و چِه برایِ نسل هایِ بعد، سرمشقِ ایمان و وطن پرستی، عفت و پاکدامنی، استقامت و فداکاری است. درود بر روح كوچك جنگلی و تمامِ فدائیان و قربانیانِ راه آزادی و خوشبختی ملّتِ ایران.

پ.ن:

🔹 بریدنِ سر به دستورِ رضاخان برایِ خدمت بِه انگلیس؛ که بیشتر جنبه قدرت نمایی داشت و روایتِ تاریخیِ جانسوزِ کربلا را زنده می نمود، سرِ بریده شهید میرزا کوچک خان را چندین ماه در محلِ انبارِ نفتِ برادرانِ نوبل در رشت برایِ تماشایِ عموم بِه نمایش گذاشتند، تا درسِ عبرتی باشد برایِ کسانی که در مقابلِ استعمارِ انگلستان می ایستند! سپس بِه منظور ابرازِ صمیمیت بِه رضاخان، سر را بِه رسمِ ارمغان بِه دربارِ تهران بُردند، بِه دستورِ رضاخان سرِ شهید میرزا کوچک خان را در گورستانِ حسن آباد دفن کردند. بعدا یکی از مردانِ نیک نهاد که از یارانِ قدیمیِ میرزا کوچک خان بود (کاس آقا حسام) او را محرمانه از گور کن تحویل گرفت و بِه رشت بُرد و در محلی موسوم بِه سلیمان داراب بِه خاک سپرد. و این همان جایی است که در یازدهم آذرماه هر سال مراسمی برپا و دسته هایِ گُل بِه این آرامگاه نثار می شود.

🔹 در شهریور ۱۳۲۰ که آزادیخواهان گیلان تصمیم گرفتند پیکر میرزا را با تشریفاتِ شایسته ای از خانقاه بِه رشت حمل کنند، مصادف با جلوگیریِ مقاماتِ دولتی شدند، ناگزیر ساده و بدونِ کشمکش، پیکر شهید بِه رشت منتقل و در جوارِ سر مدفون گردید و بدین طریق طومارِ زندگیِ مردی که با پابند بودن بِه دیانت و اخلاق، بِه آزادی و استقلالِ کشورش می اندیشید، و بِه سعادتِ ابناء وطنش عِشق می ورزید و در جمیعِ این احوال، روحِ غير قابلِ انحراف و انقیاد داشت، درنوردیده شد و شعلۀ عمرش که با همۀ کوتاهی، مواجه با بادهایِ مخالف و ماجراهایِ غم انگیز بود، خاموش گردید. یادش گرامی. شهیدِ عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌷

احترام به پیکر شهید میرزا کوچک خان به سبک رضاخان حقیر و ملعون!!


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷 ، زنده یاد ابراهیم فخرایی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷

تاريخ : شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( عارف قزوینی )🌹 ۱۱ آذر، سالروز شهادت میرزا کوچک خان گرامی باد 🌹

گریه کن که گر سیلِ خون گری، ثمر ندارد
ناله ای که نایَد زِ نایِ دِل، اثر ندارد

هر کسی که نیست اهلِ دِل زِ دِل، خبر ندارد
دِل زِ دستِ غَم مَفَر ندارد، دیده غیرِ اشکِ تر ندارد

زندگی دگر ثمر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد

گر زنیم چاک، جِیبِ جان چِه باک
مرد جُز هلاک، هیچ چارۀ دگر ندارد

دامنی که ناموسِ عِشق داشت می دَرندش
هر سَری که سِرّی زِ عِشق داشت می بُرندش

کو بِه کوی وُ بَرزن بِه بَرزن
همچو گو برندش

ای سرم فدایِ همچو سَر باد
یا فدایِ آن تنی که سَر داد

سَر دهد زبانِ سُرخ بر باد
مَملکت دگر، نخلِ بارور، گر دهد ثمر

جُز تو هیچ، یک نفر ندارد
چون تو باشرف ندارد
🌷

پ.ن:

جنگل!

آیا صدایِ همهمه برخاست
در شهرِ برگ ریز؟

آیا گرفت آتشِ بیداد
انبوه سبز گونۀ زُلفت؟

در آن دقایقِ سرخ
که «كوچكِ» بزرگ

در برفهایِ «گیلوان»
چَشمش نشست، بِه سردی

و روحِ سبزِ جنگلیش
میانِ قلبِ تو ویران شد،
جنگل! (خسرو گلسرخی) 🖤

🎵
آهنگساز: پژمان طاهری
با صدای: شهرام ناظری؛ تاریخ انتشار: ۱۳۹۰
🎼 دانلود تصنیف زیبای گریه کن با کیفیت عالی 🎼

موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، ابوالقاسم عارف قزوینی (شاعر معاصر) 🇮🇷 ، مرحوم خسرو گلسرخی (شاعر، نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، استاد شهرام ناظری (خواننده) 🇮🇷 ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( میرزا کوچک‌ جان ) 💎

گیسه گیسه کودی جالَستَن رِه (گیست را بافتی برایِ آویزان کردن)
ریسه ریسه کودی والَستَنِ رِه (تابیدی وُ بِه صورتِ ریسمان درآوری برایِ دست وُ پا گیر شدن)

می دیله او میان دبسته بوسته (دلِ من در آن میان بسته شده)
بميرم تی دَبَس وابَستَنِ رِه (بمیرم برایِ باز وُ بسته کردنِ گیسِ تو)
🌷


موضوعات مرتبط: میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه پنجم مهر ۱۴۰۱ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( میرزا کوچک‌ خان ) 💎

گوهرِ کجی در عالم بودی چو ابروانش
دیگر تو راستی را یکسر نما نهانش

با آه آتشینم، از آبِ دیده نبود*
یا سوختی دو گیتی، یا غرق آبدانش

بین در کمان کمین کرد، دِل را بِه تیرِ مژگان*
ار جان بود هزارم، بادا بدان نشانش

در زیرِ تیغِ تیزش، شادم بَرَد سرم را*
آزرم دارم آن دم، خونین شود بنانش

از دوریِ جمالش، تن را نگر چسان شد*
چون کاه می‌ کِشاند، موری در آشیانش

می‌ خواستم مثالش اندر دو دیده بندم*
لیکن نجست نقشی، وهمِ من از میانش

گمنام را نخستین، بُد نامی وُ نشانی
همچون تو نامور کرد، گم نامش وُ نشانش
🌷

پ.ن:

این غزلِ غیر قابل را که در ایّامِ تحصیل در مدرسه گفته شده بود بِه عنوانِ یادگاری تقدیمِ حضرت حاج شیخ (یوسف نجفی جیلانی) گردید. جمعه ۲۷ جمادی الثانی ۱۳۳۸ - میرزا کوچک


موضوعات مرتبط: میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه پنجم مهر ۱۴۰۱ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

📚 زمزم عرفان، ص۳۷۷ یادنامه فقیه عارف حضرت آیت‌ الله بهجت، ۱۳۸۹ش

🟦 آیت‌ الله بهجت نیز ماجرایِ درخواستِ سفیرِ انگلیس و جوابِ ردّ میرزا را برایِ امام خمینی تعریف کرده‌ اند. ایشان فرمودند: برای آقای خمینی [امام راحل] نقل کردم از شخصی که حضور داشته در جلسه‌ ای که سفیرِ انگلیس، نزد میرزا کوچک خان بوده و می‌ خواسته [میرزا] با آنها همکاری کند او را بِه حکومت برسانند. [یعنی سفیرِ انگلیس از میرزا خواسته که با آنها (انگلیسی‌ ها) همکاری کند تا آنها او را بِه حکومت برسانند]. میرزا می‌ گوید: حکومتی که شالوده‌ اش را شما بریزید، پایدار نمی‌ ماند. آقای خمینی [امام راحل] از این سخنِ میرزا، خوشش آمد.

🟥 آیت‌ الله بهجت فرمودند: سفیر انگلیس بِه میرزا کوچک خان می‌ گوید: ما طمعِ ارضی در کشورِ شما نداریم؛ ولی طمع در منافع داریم. اگر قبول نکردی، دیگری را که رذل‌ ترینِ مردم است، بر شما مسلّط می‌ کنیم! و ادامه داد: تا چند روز دیگر، من در کرمانشاه، و بعد، در بصره و بعد، در هندوستان هستم. تا چهارده روز، وقت دارید پاسخ بدهید، تا کار را به دستِ شما بدهیم.

🟩 دیگری نقل کرد از فرمانداری که با میرزا ارتباط داشته، که بعد از این ماجرا، میرزا را می‌ بیند. میرزا گریه می‌ کند و می‌ گوید: کدام شیر ناپاک خورده‌ ای را برای حکومتِ ایران پیدا می‌ کنند؟


موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، 📚 بازخوانی آثار اندیشمندان معاصر ایران ، میرزا کوچک‌ خان تخلص گمنام (سردار گیلان) 🇮🇷
برچسب‌ها: انگلیس در تاریخ ایران

تاريخ : دوشنبه دهم آذر ۱۳۹۹ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |
( علی‌ اکبر لطیفیان ) 🏴 یا فاطمه الزهرا (س) 🏴
📚 زهر شیرین، از دفتر ابر و کوچه نوشته ی فریدون مشیری
( قیصر امین پور )  ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش سوم 🔰
( قیصر امین پور )  ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش دوم 🔰
( قیصر امین پور )  ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش اول 🔰
( رضا عبداللهی ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( هانا هنجنی ) 🖤•این همه دلتنگی در یک سینه و راهِ گریزی نیست•🖤
📚 از کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان، صفحه ۱۶. نوشته ی دکتر سیّد محمّد بهشتی
( صائب جانمان ) ❤️•شهادت حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد•❤️
( محمد علی بهمنی ) 🖤•از رنج هایِ دنیا پناه بر علیّ مرتضی علیه السلام•🖤
( مسعود هوشمند )  🖤•برای تو آپامه•🖤
( زکی همدانی ) 🖤•خداحافظی‌ اش سرد بود، و گویی برای او چیزی نبودم•🖤
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•با وجودِ فاصله هاى دور، تا مرگ دوستت خواهم داشت آپامه•🖤
‏( استاد شهریار ) 🖤•هر چیز زیبا می‌ شود اگر تو به همراهِ من باشی حتی اندوهم•🖤
( ولی دشت‌ بیاضی ) 🖤•خداحافظی‌ اش سرد بود، و گویی برایِ او چیزی نبودم•🖤
( واله اصفهانی ) 🕯 ♡بعد از تو؛ ذوقی در زندگی‌ ام نیست آپامه♡ 🕯
( ذوقی اصفهانی ) 🖤•تمامِ شَب که دور از آغوشِ توام چه خواهم کرد؟•🖤
( کلیم کاشانی ) ‏🖤•من تا وقتِ مرگ عاشقت خواهم ماند آپامه•🖤
( ناصح اصفهانی ) 🖤•هر چه در آغوشِ تو اتفاق بیفتد را دوست دارم آپامه، حتی مرگ•🖤
( شانی تکلو ) 🖤•بین من و تو وداعی نیست، تو همواره همراهِ من خواهی بود•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•ستاره ای که هر شب تو را تماشا میکند کاش چشمِ من بود آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🖤•این صورتِ تو بود که خوابیده بود بر سینه‌ ام یا ماه‌ باغ‌های پُر از میوه؟•🖤
( طالب آملی )‏ 🖤•پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم؛ چون تابِ جفایِ تو نیاوردْ کفن شد•🖤
📚 از کتاب رام‌ كردن زن سركش، علاءالدين پازارگادی، ص ۴٥٩ نوشته ی ويليام شكسپير
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•در دوست‌ داشتنِ تو، خودم را بسیار رنجاندم•🖤
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•بگذار در آغوشِ تو آرام بگیرم آپامه•🖤
( طالب آملی )‏ 🖤•در آغاز همۀ قصّه ها، قصّۀ من با تو آغاز شد•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•دوستت دارم؛ تو ندایِ عِشق در قلبِ غمینِ منی آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•تو، در ژرف ترين نقطه از وجودم، هستی•🖤
📚 کابوس، از دفتر شعر تشنه طوفان نوشته ی فریدون مشیری
صفحه اصلی 💯
⬇️ لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد ⬇️

تماس با 
ما
.: Weblog Themes By Best Poems:.