🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋

💫 ♡چه باشد شعر؟! آهِ سینه سوزی کز جگر خیزد! جلال‌الدّین‌ میر‌آفتابی♡ 💫

🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋 | محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

✍️ شعر همیشه خوب
🦋 همیشه شعر به راه و قافیه خوب است 🦋 💫 ♡چه باشد شعر؟! آهِ سینه سوزی کز جگر خیزد! جلال‌الدّین‌ میر‌آفتابی♡ 💫

💎 (  واعظ قزوینی  ) 💎

غیر از میِ جنون، نرساند دِماغِ عِشق
جُز مویِ سر، فتیله نخواهد چراغِ عِشق

شورم از تندگوییِ ناصح شود فزون
صر صر چو روغن است مرا در چراغِ عِشق

در نسخۀ جمالِ تو بس نکته هاست درج
نتوان ولی مطالعه اش بی دِماغِ عِشق

پُر بود کوه وُ دشت زِ مجنون وُ کوهکن
کو بیدلی کنون، که کند کس سراغِ عِشق؟!

هرگز ندیده از قدح چشمِ مستِ یار
کیفیّتی که یافته دِل از ایاغِ عِشق

يك پرّه است داغِ دِلم از گُلِ جنون
يك سنبل است روزِ سیاهم زِ باغِ عِشق

واعظ پیِ خریدِ متاعِ نجات، نیست
نقدی مرا به كيسۀ دِل، غيرِ داغِ عِشق 🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🖤•آنکه هر لحظه نمُرد از غمِ رویت، چون زیست؟!•🖤

آنکه هر لحظه نمُرد از غمِ رویت، چون زیست؟!*
و آنکه از گریه نشد آب، نمی دانم کیست؟!

مردمِ شهرِ محبّت همه درویشانند
ناتوانیست که در مملکتِ عِشق قويست

دست برداشتن وقتِ دعا ایمائی است
که شفاعتگرِ ما پیشِ خدا دستِ تهیست

این لئیمان که بهم چشمیِ هم جود کنند
چون دو چَشمند که بی هم نتوانند گریست

همه گفتند که: بر دوریِ تو صبر کنند!*
آنکه می گفت وُ نمی کرد، به جُز واعظ کیست؟! 🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🖤•تو را با تمامِ ظَرفیتِ انسان برای عِشق ورزیدن، دوست دارم آپامه•🖤

تا تیغِ تو بگذاشته لب بر لبِ زخمم*
باز است به شُکرِ تو ستمگر لبِ زخمم

هرگز نگرفته است دهنها به زبانها
خویی که گرفته است به خنجر لبِ زخمم

جُز شکوۀ بی مهریت از دِل نتراود
گر تیرِ تو انگشت نهد بر لبِ زخمم

چندان نمکیده است لبِ گریه دِلم را
کز آبِ دمِ تیغ، شود تر لبِ زخمم

حرفِ ستمش را، به دو لب باز توان گفت
يك لب، لبِ تیغ وُ لبِ دیگر لبِ زخمم

از لذّتِ شمشیرِ تو در خاک عجب نیست
گر مور چو خط جمع شود بر لبِ زخمم

بر آینۀ تیغِ ستم پیشۀ قاتل
حیران شده چون دیدۀ جوهر لبِ زخمم

تا چاكِ دلم بخیۀ تسلیم گرفته است
نگذشته دگر حرفِ بهی بر لبِ زخمم

واعظ دلم از درد به فریاد در آید
دندانِ خدنگی نگزد گر لبِ زخمم
🌷

پ.ن:

آنکه هر لحظه نمُرد از غمِ رویت، چون زیست؟!*
و آنکه از گریه نشد آب، نمی دانم کیست؟!

همه گفتند که: بر دوریِ تو صبر کنند!
آنکه می گفت وُ نمی کرد، به جز واعظ کیست؟! (واعظ قزوینی)
🖤

پ.ن۲:

این شَب بیکران است، و آغوشِ تو بسیار دور، آپامه 🖤

می خوام همونی باشم برات، که ۳ نصفه شب دلت برام تنگ شه


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🪴 💙•خوشا به حالِ کسانی که با خدا ارتباط دارند•💙 🪴

ای نامِ دِل‌ گشایِ تو عنوانِ کارها
خاکِ درِ تو، آبِ رُخِ اعتبارها

خورشید وُ مه، دو قطره زِ بارانِ فیضِ تو
مدّی زِ جنبشِ قلمت، روزگارها

انگشتی از برای شهادت شود بلند
سروی که قد کِشد زِ لبِ جویبارها

از بهرِ خواندنِ رقمِ قدرتت بهار
اوراقِ گُل شمرده به انگشتِ خارها

لطفت براتِ روزیِ مردم نوشته است
با خطّ سبز بر ورقِ کشتزارها

دیوانۀ خیالِ تو هرجا که پا نَهَد
ریزد زِ شورِ عشقِ تو، طرحِ بهارها

موجِ سراب نیست، که در جستجویِ تو
افتاده‌ اند از پیِ هم بی‌ قرارها

با خامه کی توان رهِ وصفِ تو قطع نمود
منزل کجا وُ، رهرویِ نی سوارها؟!

راهِ ثنایِ ذاتِ تو را چون رَوَم؟ که من
دارم به دوش از گنهِ خویش بارها!

گر بایدم کشید ندامت به قدرِ جرم
خوش کوته هست، مدّتِ این روزگارها

چون آوری به حشر منِ رو سیاه را
از نسبتم شوند خجل شرمسارها

واعظ اگر چِه نیست امّیدم به خویشتن
دستِ من است وُ دامنِ امّیدوارها
🌷

پ.ن:

هر که در دنیا نابیناست از معرفتِ خدا، در آخرت نابیناست از رویتِ خدا (عین‌ القضات همدانی) 💙


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : دوشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۳ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🖤•به یادِ دوست بیداری بود از خواب شیرین‌ تر•🖤

کِشد کُلفَتْ زِ دنیا کم، بود هر کس بِه تمکین تر
ازین رو آب را از خاک باشد جبهه پرچین‌ تر

بود منعم زِ زر خوشحال وُ، ما از بی‌ زری ناخوش
زِ زر گُلِ رعنا بود از پشت رنگین‌ تر

بِه راه بندگی، دنیا مددکار است سالک را
که از آلودگی با خاک، گردد آب زورین‌ تر

بود کوتاه عمری، کان بود با پیچ وُ تابِ غَم*
که گردد نارساتر زُلف چون گردید پرچین‌ تر

بِه قدرِ طاقتِ خود فیض از جانان برد هر کس
شود از مهر، گُل بی‌ رنگ‌ تر، یاقوت رنگین‌ تر

سبک‌ روحی طلب، تا تشنۀ وصلت بود هر کس
گوارا نیست هر آبی که در وزنست سنگین‌ تر

بِه چشمِ هر که او لذّت‌ شناسِ بندگی باشد*
بِه یادِ دوست بیداری بود از خواب شیرین‌ تر

مکن امسالِ خود واعظ تلف در فکرِ آینده
که تا وادیده‌ یی پار است وُ پارین، بلکه پارین‌ تر! 🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : شنبه شانزدهم دی ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🖤•هر دِلی را یک غم و هر جسم را یک جان بس است•🖤

سجده پیشِ هر بتی کفر است، یِک جانان بس است*
هر دِلی را یِک غَم وُ هر جسم را یِک جان بس است

نیست نقشی خانۀ آیینه را بهتر زِ عکس
خانۀ اهلِ صفا را زینت از مهمان بس است

گر جهان باشد سراسر پُر زِ نعمت، مرد را
نعمتِ ممنون نگردیدن زِ نامردان، بس است

در زمینِ دِل میفشان، تخمِ بی دردی عبث
دودِ آه این بستان را، سنبل وُ ریحان بس است

گِریه‌ ای، سوزی، گُدازی، ناله‌ ای، دردی، غَمی
زندگی چون مُردگان تا چند، بیدردان بس است!
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🖤•در رهت دادیم عقل و هوش و عُمر و زندگی•🖤

تا کعبه با خیالِ تو همدوش رفته‌ ام*
این راه را تمام بِه‌ آغوش رفته‌ ام

دور وُ دراز شد سفرِ بیخودی مرا*
گویا بِه‌ بویِ زُلفِ تو از هوش رفته‌ ام

در حیرتم که با همه بی‌ قوّتی چِه‌ سان*
از یادت ای نگارِ قصَب‌ پوش¹ رفته‌ ام

نازَش زِ چینِ جبهه بِه‌ رویم کشیده تیغ*
تا چون خطش بِه‌ سیرِ بناگوش رفته‌ ام

واعظ بِه‌ مجلسی که دران بوده حرفِ دوست*
خود را زِ شوق کرده فراموش رفته‌ ام
🌷

پ.ن:

۱. قصَب‌ پوش: آنکه پاره ابریشمین و کتان پوشد.


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

رهِ عِشق است، کام از تَرک می‌ گردد روا اینجا
گدایان را کفِ دریوزه باشد پشتِ پا اینجا

ندارد حُبِّ جاه وُ دولت از اهلِ فنا رنگی
بِه‌ جایِ سایه پَر می‌ افکنَد بالِ هما اینجا

چنان گردن کشی عیب است در اقلیمِ درویشی
که در تاریکیِ شَب قد کشد نخلِ دعا اینجا

نُماید خاک را هر دم بِه‌ انگشتِ عصا پیری*
که امروز است یا فردا که خواهد بود جا اینجا

زِ بس در عشق، اُلفت نیست جُز با دوست عاشِق را*
بِه نقشِ بوریا پهلو نگردد آشنا اینجا

حمایل می شود در گردن معشوق در عُقبیٰ
همان دستی که واعظ می‌ کشی از مدّعا اینجا 🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

برکنده از حیات، بِه اندک بهانه ایم
دندانِ کِرم خوردۀ کامِ زمانه ایم

گردیده پردۀ هنرِ ما، وجودِ ما
زآن قدرِ ما نهفته، که خود در میانه ایم

امروز در بساطِ جهان، نیست خوشدلی
ما مستِ بزمِ دوش، وُ شرابِ شبانه ایم

فارغ زِ هر غَمم، دلِ پُر یادِ دوست کرد
ما پادشاه عالمِ خود زین خزانه ایم

از ما غرض دِلست وُ غرض از دِلست دوست
دِل چشم وُ دوست مردم وُ ما چشمِ خانه ایم

فارغ کسی چو خوشه زِ برگِ معاش نیست
تا زنده ایم، در طلبِ آب وُ دانه ایم

داریم جای بر سرِ زُلفِ پریوشان
تا در گُشادِ کارِ ضعیفان چو شانه ایم
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🪴 💙•خدایا تو آگاهی به آنچه در دلِ من است•💙 🪴

بی سجده درگاهِ تو، نَبُوَد سرِ خاری
بی خاکِ درت، نیست رُخِ هیچ غباری

هر صرصری، از خاکِ درت، سرمه فروشی
هر گلبنی، از برگِ گُلی، آینه داری

جویایِ تو تنها نه سحاب است، که باشد
هر قطرۀ باران بِه رهت، برق سواری

از ذکرِ تو، غافل نشود هیچ جَمادی
تسبیح بُوَد، در کفِ هر سنگ شراری

یِک نرگست از گُلشنِ صنع است، گُلِ صبح
یِک داغ ازین لاله ستان، هر شبِ تاری

یِک جاده بِه گُلزارِ تو، هر قامتِ سروی
یِک روزنه از بزمِ تو، هر چشمِ خماری

پیداییِ تو در گُهرِ جمله نهان است
هر سنگِ سیاهی است ترا آینه داری

یِک برگِ گُلِ باغِ تو، هر چهرۀ زردی
یِک بلبلِ گُلزارِ تو، هر نالۀ زاری

جُز دردِ تو، دِل را نَبُوَد عیش وُ سروری
جُز یادِ تو، جان را نَبُوَد باغ وُ بهاری

واعظ، که فرو مانده بِه گردابِ علایق
با جذبۀ لطفی، برسانش بِه کناری
🌷

پ.ن:

‏الهی مرا تو آفریدی، برایِ خویش آفریدی، مرا بِه صِید هیچ آفریده مکن. (عطّار نیشابوری) 💙

پ.ن۲:

الهی آن که را عِشق نیست، ارزش چیست؟،.الهی تو پاک آفریده ای، ما آلوده کردیم، الهی همنشین از همنشین رنگ می‌ گیرد، خوشا آن که با تو همنشین است، الهی عمری آه در بساط نداشتم و اینک جُز آه در بساط ندارم، الهی از من آهی، از تو نگاهی. (علامه حسن زاده آملی) 💙


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

می‌ رود فکرِ جهانم، که زِ کار اندازد
مگر این بار زِ دوشم غمِ یار اندازد

دِل که بی عِشق شد، از رحمتِ حق دور شود*
مُرده را موجۀ دریا بِه‌ کنار اندازد

نتوانم نفَسی زنده بمانم بی او*
اگر آن شعله بِه‌ دورم چو شرر اندازد

کارِ خورشیدِ جهانتاب کند با شبنم
بر سر آن سایه که نخلِ قدِ یار اندازد

نیست آسایشِ تن، در سفرِ رفتنِ دل
شوقِ ما قافله‌ ای نیست که بار اندازد

دِل سیه مستِ جوانی شده واعظ، شاید
صبحِ پیریش ازین مِی بِه خمار اندازد
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۲ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

در عهدِ ماست بس‌ که دلِ شادمان غریب*
از گُل تبسّم است درین گُلستان غریب

هر سو دَود، نبیند یِک طبعِ آشنا
کافر مباد همچو سخن در جهان غریب

یِک تن نیافتیم که بفهمد زبانِ ما*
همشهری‌ اند مردم وُ ما در میان غریب

بر لوحِ خاک گشته بِه خطّ‌ِ غبار ثبت
نبْود علوّ‌ِ تیر زِ افتادگان غریب

دنیایِ کج‌ روش نبود جایِ راستان*
پیوستنِ خدنگ بود بر کمان غریب

واعظ بِه‌ گوشِ مردمِ دنیاست وعظِ تو*
چون در دیارِ کفر، صدایِ اذان غریب
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : چهارشنبه سوم اسفند ۱۴۰۱ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی )  🕯 ♡آه از تو آپامه♡ 🕯

گُلِ داغ از طرفی، سنبلِ آه از طرفی؛ عِشق در باغِ دِلم، کرده چِه گُل کاریها 🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی )  🕯 ♡آه از تو آپامه♡ 🕯

بِه هر جا می‌ فروزی چِهره، آتشخانه می‌ سازی*
بِه هر جانب نظر می‌ افکنی، میخانه می‌ سازی

نگارِ من، بِه رنگِ شعله خشک‌ و‌ُ تر نمی‌ دانی*
بهارِ من، بِه هر کس می‌ رسی دیوانه می‌ سازی

نگه‌ می‌ دارد از دور، آتشِ حُسنت، اسیران را*
تو آن شمعی که فانوس، از پرِ پروانه می‌ سازی

بِه بیداری هم آن چشمِ سیه در خواب می‌ باشد*
مگر احوالِ بختم، پیشِ او افسانه می‌ سازی؟

نمی آمیزد آن زُلفِ سیه از سرکشی با ما*
گرش از استخوان سینۀ ما استخوان می سازی

ندانم آتشِ سوزنده یا سیلِ بهارانی*
که هر سو می‌ خرامی، عالمی ویرانه می‌ سازی

تو ای گنجِ روانِ عاشِقان، از بس گرانقدری*
بِه هر ویرانه یی پا می گذاری، خانه می سازی

من از بهرِ تو، با ناسازیِ ایّام می‌ سازم*
تو می‌ سازی بِه‌ این بیچاره واعظ یا نمی‌ سازی؟
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : چهارشنبه هشتم دی ۱۴۰۰ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

( واعظ قزوینی ) 🕯 ♡آه از تو آپامه♡ 🕯

زِ بس پُر گشته بزم از حیرتِ رویِ دِل آرامی*
نمی گردد زبانی، غیرِ دودِ آه، در کامی

بدان ماند که هر سو چَشم گرداند، ترا جوید
از آن در رشکم از بزمی، که دارد گردشِ جامی

چو چشمِ دام زیرِ خاک هم، بر هم نمی آید
هر آن چَشمی که حیران است، بر رویِ دِل آرامی

سرِ شوریدۀ ما، با جرس باشد بِه یک طالع
که در بالینِ زانو هم، نمی بینند آرامی

فلک هر چند چشمِ مهر گردانید در عالم*
ندید از قامتت خوشتر، نهالِ نازک اندامی

عجب شوریده وضعِ عالم، از رُخ پرده یکسو کُن
که گیرد روزگار، از حیرتِ رویِ تو آرامی

غبار آورده چندان زِ انتظارت، چشمِ مشتاقان
که در خاک است، بهرِ صیدِ وصلت هر قدم دامی

مکن در محفلِ او واعظ از بی طاقتی منعم
نباشد ذرّه را در پرتوِ خورشید آرامی
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : چهارشنبه هشتم دی ۱۴۰۰ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

سجده پیشِ هر بتی کفر است، یِک جانان بس است*
هر دِلی را یِک غَم وُ هر جسم را یِک جان بس است

نیست نقشی خانۀ آیینه را، بهتر زِ عکس
خانۀ اهلِ صفا را، زینت از مهمان بس است

آرزو داری گر اسبابِ مرصّع داشتن
بر جگر زین آرزوها، گوهرِ دندان بس است

چند سرگردان بِه گردِ خوانِ دنیا چون مگس؟
زندگی گر باشدت روزی ترا یِک نان بس است

گر جهان باشد سراسر پُر زِ نعمت، مرد را
نعمتِ ممنون نگردیدن زِ نامردان، بس است

مال و ُملک وُ دولتِ دنیا همه هیچ است! هیچ!
پوچ کردنِ عمر بهرِ هیچ، ای نادان بس است

در زمینِ دِل میفشان، تخمِ بی دردیِ عبث
دودِ آه این بستان را، سنبل وُ ریحان بس است

گریه‌ ای، سوزی، گدازی، ناله‌ ای، دردی، غَمی*
زندگی چون مُردگان تا چند؟، بی دردان بس است!

از خود این بندِ علایق وا کن وُ همَّت ببند
توشۀ این راه واعظ، بر میانِ دامان بس است
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : چهارشنبه هشتم دی ۱۴۰۰ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |

💎 ( واعظ قزوینی ) 💎

در دِلها برویت، می گشاید نرم گفتاری
کلید خانۀ آیینه شد، صیقل زِ همواری

نهادت ذوق راحت، بالشِ نرمی بزیرِ سر
ازین غفلت مگر، در خواب بینی رویِ بیداری

چو زاهد در کمندِ وحدتِ خود غنچه می گردد
برایِ صیدِ دِلها، دانه وُ دامیست پنداری

دِلی کز دردِ عِشق آگاه شد، راحت چِه می داند؟*
نمی گنجد در یِک چَشم با هم، خواب وُ بیداری

چنان بر خویشتن واعظ، بسانِ غنچه پیچیدم
که برگِ گُل تواند، خانه ام را کرد دیواری
🌷


موضوعات مرتبط: محمّد رفیع واعظ قزوینی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷

تاريخ : جمعه دوازدهم دی ۱۳۹۹ | | نويسنده : ✍️ شعر همیشه خوب |
( امیرخسرو دهلوی ) 🖤•چشمات می‌ دونن من خیلی وقته منتظر تواَم آپامه؟!•🖤
📚 از کتاب سلوک عاشورایی، منزل ششم: حق و باطل، نوشته ی حاج آقا مجتبی تهرانی
( مولوی جان ) 💙•خدا را نباید فراموش کرد؛ در خواب، در بیداری، در هَر حال و موقعیتی•💙
( خاقانی شروانی ) 🖤•وسعتِ جهان را نمی‌خواهم؛ تنگنایِ آغوشِ تو را می‌خواهم آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🕯 ♡آه از فراقِ يار؛ ‏مرگم از اين واقعه خوش‌ تر هزار بار♡ 🕯
( غبار همدانی ) 🖤•من تمامیِ این شب را غریبم؛ مرا در آغوش گیر وُ بفشار•🖤
‏( مشتاق اصفهانی ) 🖤•محبوبم! در خیالِ من، به پای هم پیر می‌ شویم•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•دوستت دارم آپامه؛ عشقت همه چیز را در درونم زنده می کند•🖤
( سالک قزوینی ) 🖤•شکسته‌ دِل نشوی چون شکست پیش آید•🖤
( بیدل دهلوی ) 💚•اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم•💚
📚 از كتاب بیگانه‌ ای در کنار کوچک‌ خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۵۱، ۱۵۲
📚 از كتاب بیگانه‌ ای در کنار کوچک‌ خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۳۳، ۱۳۴
( فروغی بسطامی ) ❤️•فدایِ عشقِ تو جان است، تا به تن چه رسد•❤️
( صائب جانمان ) 🖤•ای آرزویِ من! خدای آسان کند مرا به سویِ تو راهی•🖤
( فخرالدین عراقی ) 🕯 ♡آه چه‌ قدر دوستت دارم آپامه♡ 🕯
( سعدی شیرازی ) 🖤•چشم‌هایم را تو با دستانِ نرمِ خود ببند و رویایم را شیرین کن•🖤
( هلالی جغتائی ) 🖤•با لطافتِ سخن و شدتِ احساس دوستت دارم آپامه•🖤
( سعدی شیرازی )  🕌 🌹 فقط‌ حیدر‌ امیرالمومنین‌ است 🌹 🕌
( سالک قزوینی ) 🖤•دو دلداده هستیم ما.. تا آنگاه که ماه 🌙 به خواب برود•🖤
( سعدی شیرازی ) 💙•صبح بخیر… تویی نخستین فکرِ هر صبحِ من، آپامه•💙
📚 از كتاب خاطرات اسدالله علم، جلد سوم، ص۳۵، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲
( پل الوار ) ❤️•در انتهایِ غم، همیشه دریچه‌ ای باز است، دریچه‌ ای روشن•❤️
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•محبوبم! ‏شما نباشید، شب‌ هایم بی‌ رحمانه صبح می‌ شوند•🖤
( خاقانی شروانی ) 🖤•و صِدايت هم دليلِ ديگريست برای زندگی آپامه•🖤
( خواجوی کرمانی ) 🖤•این فکر که اکنون کنارم نخوابیده‌ ای، مرا خُرد می‌ کند•🖤
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان‌ ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می‌ کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس‌ کردنی بود، بی‌ گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده‌ اند•💙 🪴
صفحه اصلی 💯
⬇️ لطفا از ديگر مطالب نيز ديدن فرماييد ⬇️

تماس با 
ما
.: Weblog Themes By Best Poems:.