🟦 بانویِ بزرگوارِ من! به راستی که چه درمانده اند آنها که چشمِ تنگشان را به پنجره هایِ روشن و آفتابگیرِ کلبه هایِ کوچکِ دیگران دوخته اند... و چقدر خوب است، چقدر خوب است که ما - تو و من - هرگز خوشبختی را در خانهٔ همسایه جست و جو نکرده ایم.
🟥 این حقیقتاً اسبابِ رضایت خاطر و سربلندیِ ماست که بچّه هایمان هرگز ندیده و نشنیده اند که ما از رفاهِ دیگران، شادی هایِ دیگران، داشتن هایِ دیگران، سفره هایِ دیگران و حتی سلامتِ دیگران، به حسرتْ سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده ام که تنها بی نیازیِ روحِ بلند پروازِ تو این سرافرازی و آسودگیِ بزرگ را به خانۀ ما آورده است.
🟦 تو با نگاهی پُر شوکت و رفیع - همچون آسمانِ سَخی _ از ارتفاعی دست نیافتنی، به همهٔ ما آموختی که می توان از کمترین شادیِ متعلّق به دیگران، بسیار شاد شد، بدونِ توقعِ تصرفِ آن شادی یا سهم خواهی از آن.
🟥 من گفته ام، و تو در عمل نشان داده یی: خوشبختی را نمی توان وام گرفت. خوشبختی را نمی توان برایِ لحظه یی نیز به عاریت خواست. خوشبختی را نمی توان دزدید. نمی توان خرید. نمی توان تکّدی کرد...
🟦 بر سرِ سفرۀ خوشبختی دیگران، همچو یک ناخوانده مهمان، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست، و لقمه یی نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.
🟥 پرندۀ سعادتِ دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانۀ خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امّیدِ باطلی، به خیالِ خامی. خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی ست در جهان که فقط با دستهایِ طاهرِ کسی که به راستی خواهانِ آن است ساخته می شود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
🟦 البته ما می دانیم که همۀ گفت و گوهایمان در بابِ خوشبختی، صرفاً مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار کوچک است نه خوشبختیِ اجتماعی، ملّی، تاریخی و بشری...
🟥 برای رسیدن به آنگونه خوشبختی - که آرمانِ نهاییِ انسان است – نیرو، امید، اقدام و ارادۀ مستقلِ فردی راه به جایی نمی برد و در هیچ نامه یی هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی توان دربارۀ آن سخن به درستی گفت.
🟦 عزیزِ من! خوشبختیِ امروزِ ما، تنها و تنها به دردِ آن می خورد که در راهِ خوشبخت سازیِ دیگران به کار گرفته شود. شرطِ بقایِ سعادتِ ما این است، و همین نیز علتِ سعادتِ ماست.
🟥 یک روز از من پرسیدی: «کِی علت و معلول، کاملاً یکی می شود؟» و یادت هست که من، درجا، جوابی نیافتم که بدهم. بسیار خوب! پاسخت را اینک یافته ام.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 فَحشا، مسئلۀ زمانِ ما و جهانِ ماست. تا تَن طاهر نباشد، روح به طَهارت نخواهد رسید. تا جسمِ انسان آلوده است، جهانی مُنزّه نخواهیم داشت. به خوشبختیِ راستین ژَرف، تنها در پناهِ طهارت می توان رسید.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
ای غمِ تو، شوقِ به خود رسیدن
خود شدن وُ غیرِ خدا ندیدن
ای تو هوایِ رُستن وُ شکُفتن
از تو شنیدن، به تو از تو گفتن
همنفسِ محرمِ آرزویی
آینه در آینه روبرویی
گریه تویی، خنده تویی، هوا تو
ای همه تو، درد تویی، دوا تو
شور تویی، نغمۀ بی نوا من
شعر تویی، زخمۀ بی صدا من
بی تو به شک، بی تو به شَب رسیدم
جان شدم وُ بی تو به لب رسیدم
جان شدم وُ با تو به دِل نشستم
یکسره از غیرِ تو دِل گسستم
آینه تو، نور تویی، نظر تو
خانه تویی، راه تویی، سفر تو 🌷
پ.ن:
از تو، و با تو، و برای تو، عِشق و زندگی را می نویسم. ❤️
من، در دشوارترین لحظه هایِ زندگی، و در اوجِ خستگی و واماندگی، کلامی از مولایم علی را به یاد می آورم، لرزش از زانوهایم می رَوَد، تردید از قلبم، ناامیدی از روحم...
من، بارها و بارها، کلامِ علی را کاسۀ آب کرده ام، تکیه گاه کرده ام، عصا کرده ام، نیرو کرده ام، داروی مُسکّن کرده ام و سر پناه... - نادر ابراهیمی - مردی در تبعید ابدی.
| آهنگساز: استاد فریدون شهبازیان |
| با صدای: محمّد اصفهانی؛ سال ضبط: ۱۳۸۳ |
| 🎼 دانلود آهنگ سریال باران عشق با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، زنده یاد استاد فریدون شهبازیان (آهنگساز) 🇮🇷 ، دکتر محمّد اصفهانی (آهنگساز، خواننده) 🇮🇷 ، اهورا ایمان (شاعر،ترانه سرا) 🇮🇷
🟦 چنین بود سولماز؛ دختری که تمام پوشیده، برهنه حس می شد، و تمام خاموش، چون آتشفشانِ جوشان، و غایب، در حضوری همیشگی...
🟥 سولماز، گُلِ آتش بود ـ که اگر در چادرِ بیوک اوچی می ماند، چادر بیوک اوچی را عاقبت به آتش می کشید، و اگر نمی ماند، نیمی از صحرا را.
🟦 سولماز، چندان خواستنی و شیرین بود که مُلّاها، اگر در رهگذرش قرار می گرفتند، بیقرار می شدند و تبارک الله گویان از کنارش می گذشتند. و پیرمردانِ مقدس، چنان بر حرکاتش خیره می ماندند که نمازشان را قضا می خواندند.
🟥 و این سولماز، پنهان نمی کرد که نیازِ تن دارد و نیازِ روح. برای مشارکت، امّا چه کسی می توانست راه بر او ببندد و تشنۀ خونِ خود نباشد؟
🔹 پدرم می گوید: «از سولماز بگذر، که رنج می آورد.»
🔸 مادرم گریه می کند: «از سولماز بگذر که مرگ می آورد.»
🔹 خواهرهایم به من نگاه می کنند، با خشم، که ذلیلِ دختری شده ام.
🔸 آه سولماز... اینها چه می دانند که عاشقِ سولماز بودن چه دردِ شیرینی ست.
🔹 به کوه می گویم: «سولماز را می خواهم» جواب می دهد: من هم!
🔸 به دریا می گویم: «سولماز را می خواهم» جواب می دهد: من هم!
🔹 در خواب می گویم: «سولماز را می خواهم» جواب می شنوم: من هم!
🔸 اگر یک روز به خدا بگویم: «سولماز را می خواهم»، زبانم لال! چه جواب خواهد داد؟
🔹 چنین بود سولماز.
🔸 و اگر بیش از این می توان گفت، بیش از این بود سولماز.
پ.ن:
حکایتِ عشقِ من به تو، حکایتِ شیرینی نیست.
رسیدنِ ما به هم، رسیدنِ آفتابِ غارب، کنارِ کوهِ بلند است.
برایِ عاشقِ بی قرار، بدتر از فردا روزی نیست.
حکایتِ محبّت، حکایتِ درد است، سولماز! - نادر ابراهیمی - افسانۀ باران، ص۲۶۸
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 «شَب ها» پنجره هایِ روح به سویِ خدا باز می شود؛ و خدا، مثلِ نسیم، مثلِ عطر، مثلِ یک آوازِ داوودی، از این پنجره ها به درونِ روحِ انسان به مهمانی می آید، و روح را خُنک می کند، آرام می کند، لطیف می کند، تسکین می دهد، شنوا می کند. و اگر نیازی باشد البته که به این نیاز پاسخ می دهد. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟩 حاج محمّدی می گوید: در تمامِ مدّت ایستاده بودم و نگاه می کردم. شانزده هواپیمایِ عراقی، با موشک هایِ آتش زا به باغِ ما حمله کردند. حتی درخت هایِ سبز سبز، یکجا سوختند. شبنم و ژاله هم سوخت. نبودی که.
🟥 اینجا که تو ایستاده یی، زمانی باغی بود و بیشه یی. تنها در باغِ سوخته، در یادِ باغ، قدم می زنم. از خاک، هنوز هم بویِ دود می روید. زمین، خاکستر است و خاکستری. ناگهان لانۀ مرغِ یا کریمی را بر خاک افتاده می بینم - تمام و سلامت.
🟩 آتش، چگونه خود را به تنِ این لانۀ پوشالی نکشیده است؟ لانه انگار کُن که هم اکنون ساخته شده - بر بلندترین شاخۀ يك بيد مجنون معطّر. لانه لانۀ کامل است همچون خانۀ نو ساختۀ بی صاحب.
🟥 پس یا کریمش کو؟ پس بچّه ها کجا هستند؟ مادر، شاید رفته غذایی بیاورد؛ امّا آخر بچّه ها کجا رفته اند؟ خانم! مگر نگفتم از بچّه ها جدا نشو؟ مگر نگفتم که آنها صدایِ آژیر را نمی شنوند؟ خانم! بچّه هایم را در غیابم به دست که سپردی که لانه مانده است و آن که لانه به خاطرش ساخته شده از میان رفته؟
🟩 بهار است. پدر می گوید: صیّادان، در بهاران، هرگز مرغانِ یا کریم را قتل عام نمی کنند. یادم می آید، آنوقت ها که بچّه بودیم و مرغانِ یا کریم - که عموجان آنها را «موسی کو تقی» می نامید و مادر آنها را «قُمری» - جلویِ پنجره هایمان لانه می ساختند، مادر می گفت: دیگر آن پنجره ها را باز نکنید! قُمری ها می ترسند و می روند و دیگر به لانه هایشان باز نمی گردند تا روی تخم ها بخوابند...
🟥 لانه را می اندازم رویِ زمین. پدر، امروز می گوید: خودتان را به آب و آتش بزنید. غصّۀ لانه و باغ و بهار را نخورید. لانه، باز ساخته خواهد شد. درخت، باز کاشته خواهد شد. شَرَف، امّا، اگر برود، در تاریخ ها می نویسند، و وقتی نوشتند، با مَرکّبی می نویسند که خیلی سخت پاک می شود: با مرکّبِ تجزیه، با مرکّبِ معاهدۀ گلستان و ترکمنچای… با مرکّبی از خونِ سرداران و سَربه داران…
🟩 ای برادر! به بختكِ ظلمتی که امشَب رویِ باغِ تو افتاده فکر نکن. به عصرِ ظلمتی که اگر يك لحظه غفلت کنی از راه خواهد رسد بیندیش! به خانه فکر نکن. به تاریخِ خانه فکر کن!
🟥 صادقی می گوید: در حرفِ این پدر، هيچ شك نباید کرد. پدرها همیشه کهنه فکر نمی کنند. پدرها گاهی خیلی نوتر از بچّه هایشان فکر می کنند... 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟩 ما به جنگجویانِ مؤمن محتاجیم و سالیانِ سال نیز محتاج خواهیم بود.. فرزندانِ خود را برای کشته شدن در راهِ استقلالِ وطن به دنیا بیاورید. اگر زنده ماندند و عاشِق شدند و به شیرینی زندگی کردند. فَبِه المُراد.
🟥 به ایمان قسم، به عِشق، به آزادی، به حقیقت، به شرف، و به خداییِ خدا قسم که در قلبِ آنکس که خانه اش را می خواهد، زادگاهش را دوست دارد، و حُبِّ وطن فراوان دارد، همیشه نوری هست، همیشه چراغی، همیشه شعله یی، آفتابی، روشناییِ بی پایانی...
🟩 در قلبش، همیشه در تاریک ترین لحظه هایِ ناامیدی، امیدی هست... در متنِ سنگین ترین دردها، برایش، راهِ درمانی هست... در اندوه و عذابِ بی پایان، سبکبالی و نشاطی هست... در فقر، ثروتی هست؛ در اسارت، عِطرِ نجاتی هست، در دَمِ مرگ، روشناییِ توکّلی هست...
🟥 به فرزندانِ خود، اگر به راستی خواهانِ خوشبختیِ عمیقِ آنها هستید، و اگر می خواهید که در قلب هایشان همیشه مِهری باشد، عطوفتی، صفایی، شوقی و سلامتِ آرامش بخشی، حُبّ الوطن را بیاموزید...
➖ نوشته بود:
ما آرشِ کمانگیر رو شنیدیم ولی امیرعلی حاجی زاده رو دیدیم.
هدیه به روحِ مطهر شهید؛ صلوات: ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّل فَرَجَهُم 💙
| آهنگساز: مجید انتظامی؛ پیانو: آندره آرزومانیان |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۷۰ |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای وصل نیکان با کیفیت عالی 🎼 |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای وصل نیکان ۲ با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد استاد آندره آرزومانیان (آهنگساز) 🇮🇷 ، استاد مجید انتظامی (آهنگساز) 🇮🇷
🟦 چگونه پاسخی بیابم که به دلت بنشیند، حال آنکه خود، هنوز، به چنین پاسخی نرسیده ام؟ امّا عیب، شاید از من نباشد، از مرغانِ مُقلّد باشد: طوطیانِ قندِ پارسی ندیدۀ شکّر شکن شده. وای بر آن روزی که چیزی - حتى عِشق - عادت مان شود -
🟥 عادت، همه چیز را ویران می کند - از جمله عظمتِ دوست داشتن را، تفکرِ خلّاق را، عاطفۀ جوشان را، مشکلِ من این است - این، شده است - که مدّتهاست می بینم که از عِشق، بسیار بیش از آن مقدارِ ناچیزی که به راستی، در جهانِ مِهر از یاد بردۀ ما مانده است، سخن می گویند،
🟪 و بیشتر آنها می گویند که اصلاً اهلِ ولایتِ عِشق نیستند. عاشق، کم است. سخنِ عاشقانه، فراوان. محبوبی در کار نیست امّا مطربانِ ولگرد، به آسانی، از خوبترین محبوبانِ خویش، و غیبتِ ایشان، فریاد کشان و مویه کنان سخن می گویند. روزگاری ست - چه بد! که دیگر کلامِ عاشِقانه، دلیلِ عِشق نیست، و آوازِ عاشِقانه خواندن، دلیلِ عاشِق بودن.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 و در حیرت از اینکه عظمتِ کوه ها را ادراک نمی کنی، شوکتِ رودخانه ها را، لطافتِ مهتاب را، رؤیا آفرینیِ ابرها را، دشت ها، كويرها، گُل ها، پرنده ها و نگاه هایِ پنهانی را... و زیباییِ خیال انگیزِ باران، برف، نسیم، جاده و جنگل را...
🟥 عزیزِ من! عِشق را قِبله نکردی تا پرواز را یاد بگیری، شادمانه گریستن را، به تمامی دیدن، شنیدن، بوسیدن، لمس کردن را... رابطه یی زنده و پویا با اشیاء برقرار کردن را، به نیرویِ لایزال تبدیل شدن را، نه فقط به فردا، به هزاران سالِ بعد اندیشیدن را، نه فقط به مردمِ یک محلّه، یک شهر، یک سرزمین، بَل به انسان اندیشیدن را...
🟦 عزیزِ من! آخِر عاشِق نشدی، تا برایِ بودن، رفتن، ساختن، خواندن، جنگیدن، خندیدن، رقصیدن و خوب و پُر شکوه مُردن دلیلی داشته باشی... آخِر عاشِق نشدی عزیزِ من! چه کنم؟
🟥 چه کنم که نخواستی، یا نتوانستی به سویِ چیزی که اعتباری، شکوهی، ظرافتی، لطفی، ملاحتی عِطری، و زیباییِ یگانه یی دارد، پُلی از ابریشم هزار رنگِ عِشق بسازی و بند بازانه آن پُلِ ابریشمین را بپیمایی... چه کنم؟، از عِشق سخن باید گفت؛ همیشه از عِشق سخن باید گفت. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 مرد می گوید: عِشق، کهنه نمی شود. کهنه نمی شود. کهنه نمی شود. عِشق، تمام نمی شود، مصرف نمی شود. مگر عِشق، یک وعده غذایِ چرب و چیل است که وقتی گرسنه و بی تاب رسیدی و خوردی و یک دو لیوان آب هم روی آن، باد کرده و سیر، کنار بکشی و خدا را شُکر کنی؟ عِشق - من می گویم یا دروغی ست که بعضِ آدم هایِ ضعیف آویخته به خود، به خود می گویند، یا چیزی ست باقی، به بقایِ حیات...
پ.ن:
از عِشق سخن باید گفت. همیشه از عِشق سخن باید گفت... ❤️
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 خلقِ عِشق مسأله یی نیست، حفظِ عِشق مسأله است. عاشِق شدن مهم نیست، عاشِق ماندن مهم است. عاشِق شدن حرفۀ بچه هاست، عاشِق ماندن هنرِ مردان و دلاوران. سست عهدی هایِ عُشّاق باعث شده که بسیاری از داستان هایِ عاشقانۀ مبتذل در جایی تمام شود که عاشِق به معشوق می رسد؛ حال آنکه مهم از این لحظه به بعد است.
🟥 مهم، پنجاه سالِ بعد است: دوامِ عِشق... دوامِ زیبایی و شکوهِ عِشق... عِشق مثلِ یِک کاسۀ سُفالی ست که سفالگری آن را ساخته باشد. این کاسه را زمان اعتبار می بخشد؛ هر چِه از عمرِ این سفال بگذرد بر ارزشش افزوده می شود. اگر صد ساله شود با احترام بِه آن نگاه می کنند و اگر دو هزار ساله شود، حتی شکستۀ بند خورده اش را هم با تحسین و حیرت نگاه می کنند.
🟩 من نمی فهمم که چِرا همۀ مردان، از عشِق، بِه عنوانِ یِک خاطره یاد می کنند؟ چِرا همه شان، همه شان، همه شان می گویند: وقتی جوان بودم، عاشقِ این یا آن زن شدم؟ و حتی می گویند: عاشقِ همین زنی که می بینی، امّا حرف از دوامِ عِشق نمی زنند؟!
🟪 مگر عِشق، پشۀ خلق السّاعه است؟ وصل، چرا باید مرگِ عِشق را در رکاب داشته باشد؟ اصلاً آن زمان که عاشِق شدی، عاشقِ رسیدن شدی یا عاشقِ یک انسان؟ اگر عاشقِ رسیدن شدی، و آدمی که می بایست به او برسی برایت هیچ اهمیت نداشت، خب این که عِشق نیست، این اوجِ شهوت است؛ این تن خواهیِ صرف است؛ این جنونِ تخلیه است... دیگر چرا کلمۀ عِشق را آلوده می کنی؟
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 خجلم که کلامم به قدرِ کلامِ مولوی، حافظ، عراقی، شاملو و همۀ آنهایِ دیگر زیبا نیست. چه کنم که عِشق، زندگی ام را از صدها جهت، ژرفا بخشید؛ امّا بهتر نوشتن را هنوز به من نیاموخته است؟
🟥 خواستم مدتها قبل که سکوتِ عاشِقانه را بیاموزم، تو نخواستی. حال، تصور کن که گُنگی ناتوان از نوشتن، از عشقِ خویش با تو می گوید. دفترت را زنده نگه دار!
نمی شود، که بهار از تو سبزتر باشد*
گُل از تو گُلگون تر؛ امّید، از تو شیرین تر
نمی شود، پاییز، فضایِ نمناکِ جنگلی اش
برگ هایِ خستۀ زردش، غَمگین تر از نگاهِ تو باشد
نمی شود، می دانم، نمی شود آوازی
که مردی روستایی و عاشِق
با صدایی صاف، در اعماقِ درّه می خواند
در شمالِ شمال، رنگین تر از صدایِ تو باشد
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
و صدایِ شیهۀ اسبی تنها در ارتفاعِ کوه
و صدایِ گریۀ سردابْ رود
زمانی که تنگۀ وَن دار بُن را می ساید
و صدایِ عابرِ پیری که آب می خواهد
به عُمقِ یک سلامِ تو باشد
شَب هنگام، که خسته ییم از کار
که خسته ییم از روز، که خسته ییم از تکرار
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
نمی شود که تو باشی، به مهربانیِ مهتاب
در آن زمان که روحِ دردمندِ ولگردم
بستری می جوید، بالینی می خواهد
تا شاید دَمی بیاساید
نمی شود که تو باشی، به مهربانیِ مهتاب
و این روحِ دردمندِ ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سَر را بر زانویِ مهربانیِ تو
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
شکوفه، از تو شاداب تر
پاییز، از تو غَمگین تر
نمی شود که تو باشیّ و شعر هم باشد
نمی شود که تو باشی، ترانه هم باشد
نمی شود که تو باشی، گُلدانِ یاس هم باشد
نمی شود که تو باشی، بلور هم باشد
نمی شود، که شَب هنگام عِطرِ نگاهِ تو باشد
محبوبه هایِ شَب هم باشند
نمی شود، که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
نمی شود که تو باشی، درست همین طور که هستی
و من، هزار بار، خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشقِ تو نباشم
نمی شود، می دانم
نمی شود، که بهار از تو سبزتر باشد 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 اصولاً، خستگی، یک خصلتِ روشنفکری است. ما مردم، هرگز خسته نمی شویم - نه از کار، نه از مبارزه، نه از امید، نه از داشتنِ ایمان و اعتقاد؛ امّا روشنفکران، به مجرّدِ اینکه یک گیلاس بیشتر از ظرفیّت شان می زنند، احساسِ خستگی، زدگی، پوچی و بیهودگی می کنند.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 حکایتِ محبّت، حکایتِ درد است. حکایتِ عشقِ من به تو، حکایتِ شیرینی نیست. رسیدنِ ما به هم، رسیدنِ آفتابِ غارب، کنارِ کوهِ بلند است. برایِ عاشقِ بی قرار، بدتر از فردا روزی نیست. 🌷
پ.ن:
هر کسی را صبحِ اُمیدی است در دلهایِ شَب! (صائب تبریزی) 🖤
| آهنگساز: استاد ناصر چشم آذر |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۸۴ |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای رهایی با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد استاد ناصر چشم آذر (آهنگساز) 🇮🇷
جنگِ مردانِ حق با زمانه
جنگِ تن با تن نیست
جنگِ ایمان است با ابلیس
عجب جنگِ ایمان با ابلیس ... خوب است ... 🌷
پ.ن:
هر آن وقتی که دیدارش نبینم
جهانم تیره باشد بر جهان بین
به خوابی آرزومندم ولیکن
سرِ بی دوست چون باشد به بالین (سعدی شیرازی) ❤️
پ.ن۲:
🔹 دکتر مسعود اسداللهی: متنی که در سمتِ چپ تصویرِ بالا دیده می شود توسط شهید قاسم سلیمانی، کمی قبل از پروازِ شهادت از دمشق به بغداد پنجشنبه (١٢ دی ماه ١٣٩٨) نوشته شده و ایشان این متن را کنارِ آینۀ محلِ اقامتِ خود قرار داده و قلم را رویِ آن گذاشته بود.
🔹 دوستانی که متن را پیدا کرده اند، آن را با خط خوش و واضح دوباره نگارش کرده اند تا به راحتی قابلِ خواندن باشد.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 زیرِ باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ راه رفتند. خیسِ خیس شدند. و خیسِ خیس، باز زیرِ باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ راه رفتند. باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ، بر جسم می بارَد؛ امّا روح را می شویَد. غَریب است واقعاً!
🟥 باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ، چیزی جُز قطره هایِ آب نیست؛ امّا باریدنِ آن بر سَر انسانِ اهلِ عِشق، کم از بارشِ شیرین ترین رؤیا و خواب نیست.
🟪 باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ، مثلِ چوبکِ خوب، بلورِ مکدّر شدۀ دِل را برق می اندازد. خیسِ خیس، زیرِ باٖٖرٖٖاٖٖنٖٖ خدا راه رفتند - آب چکان. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 زکاتِ عِشق، به خودِ عاشِق می رسد نه هیچ درویشِ مستحقِ دیگر. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 چقدر عاشقِ این بود که شبها زیرِ سقفِ بلند و تیرۀ آسمان، بر خاك دراز بکشد و ستارگان را نگاه کند و شهاب هایِ سقوط کننده را پی بگیرد و پیِ عمقِ عمق آسمان بگردد، و چنان در نظاره غرق شود که آسمان را خیلی پایین حس کند،
🟥 و بعد به آرامی دست دراز کند تا سقفِ شَب را با انگشتانش بساید و به خود بگويد: يك شَب، آسمان آنقدر پایین خواهد آمد که آن را مثلِ لحافی رویِ بدنم حس کنم، و ستاره ها مثلِ گُل هایِ روشنِ رویِ لحاف خواهد شد...
🟪 شَب، خیلی خوب است. هرقدر که نگاهش کنی تمام نمی شود. اصلاً چیزی ندارد که ببینی. پُشتِ شَب، شَب است؛ و با وجودِ این، آدم می تواند مدت ها نگاهش کند و دلگیر نشود از این که چیزی نمی بیند. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 بهار، همه چیزش با تابستان، با زمستان، و با پاییز فرق دارد. حقّ است که بهار را یک آغازِ پُرشکوه بدانیم؛ نه تنها به دلیلِ رویشی خیره کننده: امروز، بوتۀ سبزِ روشن: فردا غرقِ صورتیِ گُلِ مُحمّدی، امروز یاسِ بستۀ خاموش:
🟥 فردا سیلابِ نوازندۀ عطر نه فقط به دلیل این رویشِ خیره کننده، بل به علّتِ حسّی از خواستن، طلبیدن، عاشِق شدن، بالا پریدن، فریاد کشیدن، خندیدن - برادرت شادمانه می خندد و از تَهِ دِل فریاد می کشد - شکوفه کردن، باز شدنِ روح...
🟩 بهار، بیش از آنکه حادثه یی در طبیعت باشد، حادثه یی ست در قلبِ آدمی. و پیش از آنکه در طبیعت، محسوس باشد، در حسّی انسانی وقوع می یابد. این در بهاران گُل نیست که باز می شود، گره هایِ روحِ انسان است. 🌷
| تنظیم موسیقی: استاد ملیحه سعیدی |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۷۸ |
| 🎼 دانلود آهنگ دختر بویر احمدی با کیفیت عالی 🎼 |
| 🎼 دانلود آهنگ شکار آهو با کیفیت عالی 🎼 |
| 🎼 دانلود آهنگ سر کتل با کیفیت عالی 🎼 |
| 🎼 دانلود آهنگ تو بیو (نای نائی گل) با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، استاد ملیحه سعیدی (آهنگساز) 🇮🇷
🟦 ما اگر آفتاب را، یک لحظه، به درونِ قلب هایِ خاکستری شدۀ بچّه هایِ دردمند بتابانیم. عِشق، با قبایِ ارغوانیِ بلند، صوفیانه خواهد رقصید: «یک پا بر زمین خواهد کوفت، یک دست بر عَرش، چنان که زمین، یک هفته، به ضربۀ پا بلرزد، عرش به اشارۀ دست» 🌷
پ.ن:
امید در اوجِ رنج و درد. مادرانِ غزه برای شادیِ کودکانِ خود در عید فطر مقداری کمی کیک آماده می کنند و این در شرایطی است که آنها همچنان در جنگِ نسل کشی و محرومیت هایِ بسیار شدید به سر می برند.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 گفتم: عِشق، نمی دانم چیست. بی تجربه ام. تازه کارم. نمی دانم این طور خواستن، اسمش عِشق است یا چیزِ دیگر. فقط، سخت می خواهَمَش.. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 شاید بدانی که در کتابِ کوچکی به نام «نهضتِ ایمان» در بابِ انقلاب، بسیار گفته ام. پس در اینجا، دیگر چیزی نمی گویم اِلّا اینکه، به عنوانِ یک حرفه یی، یکی از زیباترین آثارِ تمامِ دورانِ زندگی ام را در بحرانی ترین و پرشورترین روزهایِ انقلاب نوشتم - کوتاه، برق آسا، توفانی و خروشان: اعلامیه یی به نام «بشارت نامه» که به «اعلامیۀ خمینی می آید» شهرت یافت...
🟥 و از میانِ بسیاری اعلامیه که در طول یک سال نوشتم، این «بشارت نامه» تنها چیزی بود که بعد از پیروزیِ انقلاب، درخواست کردم به نامم ثبت شود: «اینک، برای نخستین بار، در طولِ تاریخِ حیاتِ بشر، آفتاب از غرب به شرق می آید... اینک، خمینی می آید - این چلچراغِ هزار شعلۀ آزادی...» 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 در واقع مردمِ اروپا، همه حامیِ زورند. آمریکایی ها هم همیشه همینطور بوده اند. هیتلرپرستی، در خونِ آنهاست. هنوز هم احترامی که برایِ ناپلئون قائلند برایِ هیچکس قائل نیستند.
🟥 من مطمئن هستم که در هیچ شرایطی، مردمِ اروپا و آمریکا، به سودِ مظلومْ وارد میدان نمی شوند. اُمید بستن به اینکه روزی، غرب، حقیقتاً و صمیمانه از آزادی دفاع کند و یا دردهایِ ما را بفهمد، "احمقانه ترین اُمیدِ" زندگیِ ماست.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
ای آفتاب آینه دارِ جمالِ تو
مُشکِ سیاه مِجمره گردانِ خالِ تو
صحنِ سرایِ دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخورِ خیلِ خیالِ تو
در اوجِ ناز وُ نعمتی ای پادشاهِ حُسن
یا رب مباد تا به قیامت زوالِ تو
مطبوع تر زِ نقشِ تو صورت نَبَست باز
طغرانویسِ ابرویِ مِشکین مثالِ تو
در چینِ زُلفش ای دلِ مسکین چگونه ای
کآشفته گفت بادِ صبا شرحِ حالِ تو
برخاست بویِ گُل زِ درِ آشتی درآی
ای نوبهارِ ما رُخِ فرخنده فالِ تو
تا آسمان زِ حلقه به گوشانِ ما شود
کو عِشوه ای زِ ابرویِ همچون هلالِ تو
تا پیشِ بخت باز رَوَم تهنیت کنان
کو مُژده ای زِ مقدمِ عیدِ وصالِ تو
این نقطۀ سیاه که آمد مدارِ نور
عکسیست در حدیقۀ بینش زِ خالِ تو
در پیشِ شاه عرضِ کدامین جفا کنم
شرحِ نیازمندیِ خود یا ملالِ تو
حافظ در این کمند سرِ سرکشان بَسیست
سودایِ کج مَپَز که نباشد مجالِ تو 🌷
پ.ن:
بعد، برای اولین بار در ماه نهم، يك روز مادر زنم آهسته و مهربان گفت: تو کارِ خودت را بکن، هر جور که می توانی؛ امّا من به دعا هم اعتقاد دارم. بد نیست که بروی به زیارت و از امام رضا بخواهی که کمکت کند؛ و نذری هم بکن!
➖ اگر «ایمان»، قرار است زیر سایۀ دعا و نذری به دنیا بیاید، بهتر است بمیرد.
مهری در هم رفت و به خود پیچید و چیزی نگفت.
بعد، مادرم آمد.
➖ تو، اسمِ پسرت را می گذاری "ایمان"؟ چه ایمانی؟ چرا یک سر به زیارت نمی روی؟ تو شش سال است که تویِ این شهر زندگی می کنی، و من می دانم که هنوز، حتی برای تماشا هم به زیارت نرفته یی. چرا از امام رضا نمی خواهی که نگهدارِ زن و بچه ات باشد؟ این امام، تا امروز، هزار، هزار هزار نفر را شفا داده. با قلبِ پاک برو، و ببین که چه می بینی. (نادر ابراهیمی - تضادهای درونی، ص۸۵) 💚
موضوعات مرتبط: شمسُ الدّینْ محمّد حافظ (شاعر روزگار تیموری) 🇮🇷 ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 یک بهارِ دِل، به هزار بهارِ طبیعت می اَرزد. یک پاییزِ دِل، غمِ هزار پاییزِ طبیعت را در درونِ خود دارد. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 زندگی را با چیزهایِ بسیار ساده، پُر باید کرد. سادهها، سطحی نیستند. خرید چند سیبِ تُرش می تواند به عمقِ فلسفۀ ملاصدرا باشد. مشکلِ ما این نیست که برای شیرین کردنِ زندگی، معجزه نمی کنیم؛ مشکلِ ما این است که همانقدر که ویران می کنیم، نمی سازیم؛ همانقدر که کُهنه می کنیم، تازگی نمی بخشیم؛ همان قدر که دور می شویم، باز نمی گردیم؛ همانقدر که آلوده می کنیم، پاک نمی کنیم؛
🟥 همان قدر که تعّهدات و پیمان هایِ نخستینِ خود را فراموش می کنیم، آنها را به یاد نمی آوریم؛ همان قدر که از رونق می اندازیم، رونق نمی بخشیم. مشکل این است که از همۀ رؤیاهایِ خوشِ آغازْ دور می شویم و این دور شدن به معنایِ قبولِ سلطۀ بی رحمانۀ زمان است. بر سرِ قول و قرارهایِ نخستینْ نماندن، باورِ پیر شدگیِ روح است و خواجگیِ عاطفه.
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 محمّد! سحر که به نماز می ایستی، گهگاه، صدایت - گرچه خوش است - بیش از اندازه بلند می شود، نمازت را اگر برای خدا می خوانی، بدان که او بی صدا نیز می شنود، و اگر برای همسایگان می خوانی، بدان که از نظرِ عُقلای ایشان بانگت را هرچه بلندتر کنی، کوته بین تری. عبادت کاریست که انسان، در خلوت می کند، و به زمزمه یا در دِل، نه به فریاد.
🟥 از اینکه ارشادم می کنی، سپاس می گزارم پدر؛ امّا رُخصت بِدِه نکته یی را هم شاگرد به استاد بیاموزد: سحر که به نماز ایستاده بودی، صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدایِ بلند بخوان پدر؛ آن قدر بُلند که مجاز است و مقبول - با خلوص امّا بلند و خوش آهنگ و دلنشین، تا همسایگانْ صدایت را بشوند.
🟦 اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد، و صدایِ رسایِ مردِ معتقد، صدایِ اعتقاد است نه عربدۀ ریا؛ و اگر حق بود که جملگیِ عباداتْ در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دِل، اذان را بر بلندایِ مناره ها نمی گفتند - با صوتِ بلندِ دلنشینِ پُر طنین، و اعتبارِ نمازِ جمعۀ جماعت را مولایِ مُتّقیانِ جهان صد بار بیش از نمازِ در خلوت نمی دانست، و خداوند، مُقرّر نمی داشت که جملگیِ مسلمانان که حج برایشان واجب است، در یک روز، گِردِ هم آیند و به فریادی جهانْ لرزان، از گناه و جُرم و کُفر، برائت بطلبند.
🟥 پدر! آموزگاری دارم که می گوید: «آنگاه که با خداوندِ دو عالم و همۀ عالَمیان سخن می گویی، با صدایِ بلند بگو، و آنگاه که با خدایِ خویش راز وُ نیاز می کنی، با چنان صدایِ بی صدایی بگو که اگر روحْ می گوید، جسم نشنود. فرق است میانِ سخن گفتن با خداوندِ دو عالم، و خداوندِ دِل.» 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 مُلّا محمّد صدر، همگان را بیدار می کرد و به نمازِ جماعت فرا می خواند ـ الّا خُردسالان را. چون آماده می شدند، و اَیازْ هُشیارشان می کرد، و طهارتِ سحر، بال و پرِ روح شان را می گشود، صدایِ جانْ بخشِ اذانِ مُلّا محمّد صدر بر می خاست - برخاستنی.
🟥 صدایِ اذانِ صبحگاهی، گرچه از فرودست به فَرادَستْ پَر می گشود، با آن ژرفایِ شورانگیزِ ملکوتی که داشت، همچون یک دسته کبوترِ سپیدِ سپید بود که از آسمان بر صحنِ حَرَمی بنشیند.
صدا در سینۀ صبحِ بلورین
از جنسِ غَم بود و
از جنسِ پروانه
از جنسِ باران، شعر، لبخند
از جنسِ مهرِ خالصانۀ انسان به صفایِ روح
از جنسِ گُلابِ نابِ تازه مُقَطَّر
از جنسِ آوازِ گروهیِ صدها فرشتۀ مقرَّب
از جنسِ شمیمِ خوشِ ایمان، برگذشته از قبورِ شهیدان
صدایِ اذانِ صبحگاهیِ مُلّا محمّد صدر
همچون کاروانی راهیِ زیارت
تا دور دستهایِ دشت ها می رفت...
🔹 مردِ دهقانی می گفت: «امروز صبح، با اذانِ فرشتگان نمازم را آغاز کردم.»
🔹 عاشقی می گفت: «امروز صبح، با صدایِ باز شدنِ یک باغْ گُل محمّدی از خواب بیدار شدم.
🔹 درویشی می گفت: «امروز صبح، من ستاره یی را دیدم که رنگین و آهنگین بر سجّاده ام افتاد و اذانی از جنسِ ستارگان و سنگ هایِ روشنِ آسمانی برایم ارمغان آورد.»
🔹 بانوی مؤمنه یی می گفت: «شنیدید؟ گویی صدا از عرش می آمد...»
🔹 و همگان می گفتند: «آری... صدا از عرش می آمد...»
🟥 پس از نمازِ صبح، صبحانه می خوردند و به راه می افتادند - تا زمانی که خورشید، بسوزاندشان، یا سرما در حقّشان بیداد کند. اینگاه در سایه یی گرد می آمدند و یا در گوشه یی آتشی می افروختند.
این، شکلِ کُلّیِ زندگیِ کاروانِ مُلّا محمّد صدر بود...
...
🟦 مُلّا محمّد، با همان تبسّمِ پایان ناپذیرش ـ که انگار آن را بر چهرۀ محکم و مهربانش تراشیده بودند - کَم کَمَکْ به یاد می آوَرَد: «اعتقاد مثلِ عِشق، دردسرها دارد. شاید که جنسِ عِشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی دانیم.» 🌷
🌸 سلام بر ماهِ دمشق - السَّلامُ علىٰ جَبل الصَّبر - يا بِنْتَ علِيِّ (ع) 🌸
| آهنگساز: استاد محمّد رضا علیقلی |
| با صدای: زنده یاد رحیم مؤذن زاده؛ تاریخ انتشار: ۱۳۷۹ |
| 🎼 دانلود قطعه دوازدهم آوای زمین با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، استاد محمّد رضا علیقلی (آهنگساز) 🇮🇷
🟩 شما اگر می دانید «ایمان» چیست، بدانید که مهرِ به میهن، از اوجِ ایمان سرچشمه می گیرد، و اگر نمی دانید چیست، بدانید که ایمان، همان چشمۀ آبِ حیات است، همان علّتِ زیستن، کوشیدن، رفتن، جنگیدن، فریاد کشیدن، آواز خواندن، خوردن، نوشیدن، و تنها علّتِ راستینِ حضور.
🟥 میرمَهنای شما به جمیعِ مُقدّساتش قسم می خورَد که در قلبِ آن کس که این مِهرِ عظیم، و لطافتِ بی کران، و عِطرِ نامیرا را نمی شناسد، هیچ چیز نيست اِلاّ كينه و نفرت و شهوت، بُخل و حسد و دنائت، تنگ چشمی و فساد و حقارت. دل هایشان از سُرب است. بَد کردارند، بَد رفتارند، و بَد گفتار.
🟩 لذّتشان در آزار رساندن، به دیگران است. از آزادیْ بیزارند، و از رهایی، از امّید، از طهارت، از نشاط. چیزی جُز عذاب و خشم و درد و شکستْ برای دیگران نمی خواهند و جُز سلطۀ شیطان بر روانِ خویش.
🟥 شما ای کسانی که مرا پذیرفتید، و راهِ مرا! بدانید که بر پیشانیِ بلندِ این راه، با نور آفتابْ نوشته شده: هر کس که عشقِ به وطنْ ندارد، قلبش از ایمانْ خالیِ خالیست؛ و آنکس که قلبش از ایمانْ خالیست، روحش زنجیریِ دائمِ دنائت است... 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
🟦 عسل گفت: نگاه کُن! به بازیِ گنجشک ها روی برف. چه آسوده و بی خیال می خندد.
🟥 گیله مردِ کوچک اندام، پاسخ داد: زمانی که کودکی می خندد. باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است. و زمانی که یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای در می آورد. گمان می بَرَد که خستگی، سراسرِ جهان را از پای درآورده است.
🟦 چرا ناامیدان، دوست دارند که نا امیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصلِ جهانیِ ازلی - ابدی قلمداد کنند؟
🟥 چرا پوچ گرایان، خود را برای اثباتِ پوچ بودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می جنگیم، پاره پاره می کنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روحِ دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالتِ بی حسابِ ایشان نیست؟
🟦 من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه یی از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من می گویم: به امّید باز گردیم - قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند.
عاشِق، تکدّی نمی کند.
عاشِق، حقارتِ روح را تَقَبّل نمی کند.
عاشِق، تن به اعتیاد نمی دهد.
عاشِق، سرشار است از سلامتِ روح، و ایمان
عاشِق، زمزمه می کند، فریاد نمی کشد. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد استاد نادر ابراهیمی (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب
( امیرخسرو دهلوی ) 🖤•چشمات می دونن من خیلی وقته منتظر تواَم آپامه؟!•🖤
📚 از کتاب سلوک عاشورایی، منزل ششم: حق و باطل، نوشته ی حاج آقا مجتبی تهرانی
( مولوی جان ) 💙•خدا را نباید فراموش کرد؛ در خواب، در بیداری، در هَر حال و موقعیتی•💙
( خاقانی شروانی ) 🖤•وسعتِ جهان را نمیخواهم؛ تنگنایِ آغوشِ تو را میخواهم آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🕯 ♡آه از فراقِ يار؛ مرگم از اين واقعه خوش تر هزار بار♡ 🕯
( غبار همدانی ) 🖤•من تمامیِ این شب را غریبم؛ مرا در آغوش گیر وُ بفشار•🖤
( مشتاق اصفهانی ) 🖤•محبوبم! در خیالِ من، به پای هم پیر می شویم•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•دوستت دارم آپامه؛ عشقت همه چیز را در درونم زنده می کند•🖤
( سالک قزوینی ) 🖤•شکسته دِل نشوی چون شکست پیش آید•🖤
( بیدل دهلوی ) 💚•اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم•💚
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۵۱، ۱۵۲
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۳۳، ۱۳۴
( فروغی بسطامی ) ❤️•فدایِ عشقِ تو جان است، تا به تن چه رسد•❤️
( صائب جانمان ) 🖤•ای آرزویِ من! خدای آسان کند مرا به سویِ تو راهی•🖤
( فخرالدین عراقی ) 🕯 ♡آه چه قدر دوستت دارم آپامه♡ 🕯
( سعدی شیرازی ) 🖤•چشمهایم را تو با دستانِ نرمِ خود ببند و رویایم را شیرین کن•🖤
( هلالی جغتائی ) 🖤•با لطافتِ سخن و شدتِ احساس دوستت دارم آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🕌 🌹 فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹 🕌
( سالک قزوینی ) 🖤•دو دلداده هستیم ما.. تا آنگاه که ماه 🌙 به خواب برود•🖤
( سعدی شیرازی ) 💙•صبح بخیر… تویی نخستین فکرِ هر صبحِ من، آپامه•💙
📚 از كتاب خاطرات اسدالله علم، جلد سوم، ص۳۵، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲
( پل الوار ) ❤️•در انتهایِ غم، همیشه دریچه ای باز است، دریچه ای روشن•❤️
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•محبوبم! شما نباشید، شب هایم بی رحمانه صبح می شوند•🖤
( خاقانی شروانی ) 🖤•و صِدايت هم دليلِ ديگريست برای زندگی آپامه•🖤
( خواجوی کرمانی ) 🖤•این فکر که اکنون کنارم نخوابیده ای، مرا خُرد می کند•🖤
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس کردنی بود، بی گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند•💙 🪴
صفحه اصلی 💯






















































































































































































































































































































