🟦 سیمین دانشور، امام را از همان سال هایِ مبارزاتِ پیش از انقلاب می شناخت. در لابهلای نامه های رد و بدل شده میانِ او و جلال، نامِ «آیت الله خمینی» هم دیده می شود. در یکی از این نامه ها، سیمین خطاب به جلال می نویسد:
🟥 «جلالِ جان! این حرفت مرا به فکر فرو بُرد که نکند بیکار کردنِ تو درست در این ایّام، به علتِ روابطت با آیت الله خمینی بوده است. تو چند بار به قم رفتی و یک بار هم در نامه هایِ اخیرت نوشته بودی: «آیت الله در دَرّوس تحتِ نظرند و رفتم ایشان را ببینم آژان ها نگذاشتند.»
🟦 دانشور، هنگامِ وقوعِ قیام ۱۵ خرداد در آمریکا سکونت داشته است امّا به گواهیِ همین نامه ها، اخبارِ این واقعه را هم از همان راهِ دور دنبال می کرده است. با وجودِ اینکه جلال، موفق به دیدار با امام شده بود و با وجودِ آنکه برخی روایات مدعی شده اند که سیمین هم با امام دیدار کرده است امّا شاهدی قطعی بر دیدارِ سیمین و امام خمینی در سال هایِ پیش از انقلاب در دست نیست.
🟥 با پیروزیِ انقلابِ اسلامی، سیمین دانشور از معدود نویسندگان و روشنفکرانی بود که به رغمِ آنکه سبکِ زندگیِ مذهبیِ کاملی نداشتند، از انقلاب و امام، حمایت و تمجید کردند.
🟦 در ۲۷ بهمن ماه سال ۵۷، جمعی از اعضایِ کانونِ نویسندگانِ ایران، کانونی که با ابتکار جلال آل احمد و برایِ حمایت از حقوقِ نویسندگان در سال هایِ پیش از انقلاب تأسیس شده بود، به دیدارِ امام رفتند.
🟥 عمومِ روایات و خاطراتی که از این دیدار به جای مانده نشانگر علاقه زائد الوصفِ سیمین دانشور به حضرت امام است. شمس آل احمد، برادر کوچکترِ جلال روایت می کند: «در آن زمان گروهی از اعضایِ کانونِ نویسندگانِ ایران (که من در اولِ انقلاب با دیدنِ مسائلی از آن استعفا کرده بودم) به خدمتِ آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده بودند و چند کلمه هم با ایشان صحبت می کنند. در آن روزها به آنهایی که خدمتِ امام رفتند حسودیم می شد و خانم دانشور هم به من پُز می داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!»
🟦 سید عطاءالله مهاجرانی هم در مستندی که شبکه انگلیسی بی بی سی درباره سیمین دانشور تهیه کرد، می گوید: «خانم دانشور می گفت وقتی امام را دیدم، تحتِ تأثیرِ او قرار گرفتم. آنقدر که این پیرمرد باشکوه، آرام و لطیف بود، نمی توانستم در برابرِ اشتیاقی که پیدا کردم مقاومت کنم، خم شدم و عبایِ ایشان را بوسیدم.»
🟥 سیمین دانشور، کمتر از یک ماه پس از آن دیدار، در یادداشتی که در کیهان منتشر کرد، نوشت: «من، حضرت خمینی رهبر انقلابِ مردمِ ایران را کلمة الحق می دانم. مردی می دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانه کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کارستان که کس نکرد.
🟦 [من امام را] مردی می دانم مظهرِ تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو؛ مردی که الهاماتِ خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعایِ نیمه شبانِ امام به معبودش چنین بوده است که ای ایمان! یقین را به من ارزانی دار... و دعایش مستجاب گشته و چنین است که اینگونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بارها و بارها گفته است که مسئولِ نسلِ آینده است و آرزویش نظامِ حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظِ استقلال و دموکراسی باشد.»
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 خوب عزیزدلم، هنوز من دو روزی با عید فاصله دارم و می توانم بِه تو از صمیمِ قلب تبریک بگویم. امیدوارم تمامِ کاغذهایم رسیده باشد. بِه هر صورت امیدوارم سالی خوش و کامروا و با موفقیت در پیش داشته باشی. امیدوارم دیگر درین سال بِه بلایِ تنهایی دچار نشویم. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 خوب عزیزدلم، حیف که از هم دوریم و نمی توانیم بِه این مناسبت جشنی بگیریم، هدیه ای بِه هم بدهیم و یا دستِ کم شبِ خوشی را بِه یادِ آن شَب با هم بگذرانیم. چِه عمری را در دوری از هم هدر کردیم! یِک سالِ جوانی، یِک سال از بهترین سالهایِ عمرِ ما؛ یادت هست آن فیلم بهترین سال هایِ عُمرِ ما، را که همه اش در تَب وُ تاب گذشت. بهترین سالهایِ عمرِ ما نیز همان طور است. همان طور در تب وُ تاب و اضطراب و دوری و فقر دارد می گذرد.
🟥 راستی باید فکری برایِ این مسئله کرد. تا کی زندگیِ موقتی باید کردن، در صورتی که متنِ زندگی همین سالها است. همین روزهایِ تنهایی است که می گذرد. همین حالتِ موقتی داشتن ها است که کم کم صورتِ اساسی دارد بِه خود می گیرد. بس است فلسفه بافی.
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
گفت: هر وقت دِلت تنگ شد و کسی را نداشتی دردِ دِل کنی، با خودت بلند بلند حرف بزن، یعنی خودِ آدم بشود عروسکِ سنگِ صبورِ خودش. 🌷
پ.ن:

🌸 فیلم کوتاه از خانۀ سیمین دانشور و جلال آل احمد 🌸
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷 ، 🎥 ویدئو کلیپ و صدای ماندگار
بِه هر جهت زندگی دالانی است دراز یا کوتاه و بِه زندگیِ ابدی منتهی می شود چِه بهتر که از این دالان دانسته گذر کنیم. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
سعی کن رویِ پایِ خودت بایستی؛ اگر افتادی بدان که در این دنیا هیچکس خم نمیشود دستِ تو را بگیرد بلندت کند؛ سعی کن خودت پا شوی. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
این مرگ چیست که حضورش آدم را بِه مرورِ زندگیش وا می دارد؟؛ انگار زندگی در پیشِ چِشم هایش رژه می رود و آدم از خودش می پرسد: من در این زندگی چِه کرده ام؟؛ نمی پرسد چِه خواهم کرد؟ چِرا که نمیداند کی نوبتِ او میرسد؟
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 جلالِ عزیزم، دیشَب کاغذت رسید که روغنِ چراغدانِ زندگیِ من است؛ کاغذی بود که بِه علّتِ نداشتنِ سیگار، در یِک قسمتش آنقدر عجله و اشتلم کرده بودی که درست نفهمیدم؛ سرم هم داد زده بودی؛ نوشته بودی مگر من بچّه هستم که اُرد می دهی پالتو و لباس بخر؛ خوب ما غلط کردیم؛ البته تو ننوشته بودی اُرد. باشد، ولی ازت قهر نیستم، زیرا وقتی سیگار بِه دستت رسیده بود دوباره شده بودی آن جلالِ خودم که قلبش پاک است و محبّتش بی پایان.
🟥 قربانت می روم سبیل کلفتِ من، عكست هم لایِ پاکت بود که بوسیدمش، عجب سبیلی پیدا کرده ای و خوب خندیده بودی، امّا لاغر بودی، هر چند نه لاغرتر از تهران و همان لباس اعلان کرک نوماناتا تنت بود، عروسکِ عزیزِ من، امّا بپردازم به جواب کاغذت.
🟪 عزیزِ دلم کاغذ بِه انتها رسید و عرضی ندارم؛ عصر دانشکده دارم و این کاغذ را از پستِ دانشگاه پست می کنم، بعد می روم عقبِ داریوش و با شمس و اسلام و می آورمشان بالا. قربانت: شیرازیِ سیاه سوخته ات. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
انگار یِک طوفانی آمد، همهٔ سیم هایِ اعصاب و مغزم را پاره کرد و رویِ هم انداخت و قاطی کرد؛ دیدم سرِ دِلم یِک چیزی شکست و ریخت؛ اینها خیال می کنند من دیوانه شده ام امّا من دیوانه نیستم، فقط دِلم خیلی خیلی تنگ است. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 جلالِ عزیزم، قربانت گردم؛ باز بی خبری از تو جانم را بِه لب رسانده است؛ دو نامه از تو عزیزترین کسانم دریافت کردم و اکنون باز از تو بی خبرم؛ یِک هفته است که هیچ گونه خبری از تو ندارم؛ آیا سیمینِ سیاه خود را از یاد برده ای؟ آیا بِه دوریِ من عادت کرده ای؟ من که هنوز عادت نکرده ام و هر روزی که می گُذرد بیشتر شیفتۀ تو می گردم، محبَّتم بِه تو بیشتر و عمیق تر می شود و پشیمان تر می شوم که چِرا آمدم و محبوب ترین داراییِ خود را تنها رها کردم؛
🟥 امّا زندگیِ من؛ بی تو زندگی نمی کُنم، این مُردگی است، وقتی محبوبِ آدم کنارش نباشد؛ جلال یادم است که آخری ها دِلت می خواست هر چِه زودتر بروم و از شرّم راحت بشوی؛ آیا اینک از شرّ من بِه کلی راحت شده ای؟ پس چِرا بِه من نامه نمی نویسی؟ من که بِه تو آدرس داده ام؛ باری، منتظرِ دریافتِ نامهٔ تو هستم؛
🟪 نامه هایت آنقدر مست کننده بود که تا بِه حال چندین بار خوانده ام؛ اولین نامهٔ تو را که دریافت کردم اشکم سرازیر شد؛ تمامِ مامور هایِ پست اینجا مرا می شناسند و تمامِ دختر ها اسمِ تو را میدانند و مسخره ام می کنند؛ تا مرا می بینند می گویند Oh Jalal
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 در دانشکدۀ ادبیات، پشتِ میز کتابداری می دیدمش؛ چشم هایِ درشتش کمی تاب داشت و روسری سر می کرد؛ بیشترِ دانشجویان خانمِ کتابدار صدایش می کردند و من خانم.
🟥 خودِ خودش بود؛ غافلگیر شدم؛ وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود؛ می دانستم که بایستی می شناختمش؛ می دانستم که این خانم خانم ها را در ذهنم، در قلبم، در کُلِ وجودم، جایی دیده ام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم؛ سیر نگاهش کردم؛ کمی چاق، امّا غَمگین می نمود و مثلِ شعرش بلند بالا نبود؛ سرش که خلوت شُد، بِه اشاره اش بِه مخزنِ کتابخانه رفتم؛ خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت؛ چای که می خوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش سفرِ اشک و مست و هوشیار را از زبانِ من شنید؛ اما نتوانستم لبخندی بِه لب هایِ بسته اش اهدا کُنم؛ حتی حیرت نکرد که قندِ پارسی اش تا شیراز رفته و برگشته.
🟩 آن روز، هیچ کُداممان نمی دانستیم که پایانِ غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است.
موضوعات مرتبط: بانوی شعر ایران، پروین اعتصامی (شاعر معاصر) 🇮🇷 ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷 ، 📺 خاطرات ماندگار
🟦 خوب عزیزدلم، هنوز من دو روزی با عید فاصله دارم و می توانم بِه تو از صمیمِ قلب تبریک بگویم. امیدوارم تمامِ کاغذهایم رسیده باشد. بِه هر صورت امیدوارم سالی خوش و کامروا و با موفقیت در پیش داشته باشی. امیدوارم دیگر درین سال بِه بلایِ تنهایی دچار نشویم. امیدوارم درین سال دیگر از بلایِ اجاره نشینی و خانه بِه دوشی و بدبختی خلاص باشیم. امیدوارم از زیرِ بارِ قرض درین سال درآییم. امیدوارم کارِ حسابی و خوبی چِه از نظر ادبی و چِه از نظر علمی و چِه از نظر داخلِ زندگی داشته باشیم. امیدوارم کتابهایِ متعدّد چاپ بزنیم و من رساله ام را بنویسم.
🟥 امیدوارم درین سال دیگر آبِ خوشِ زندگی از گلویمان تلخ پایین نرود و بِه فراق دچار نشویم. امیدوارم دیگر درین سال بِه دردسر و بیماری دچار نشویم. امیدوارم غصۀ نفت و زغال و نان و آبِ روزانه دیگر درین سال خفه مان نکند. امیدوارم در این سال دیگر از دهان بینیِ این وُ آن و از حرف و سخنِ این وُ آن تاثیر نپذیریم. امیدوارم درین سال دیگر بِه هم فخر نفروشیم و گنده گوزی نکنیم و عصبانی نشویم و از هم دلگیر نشویم. امیدهای در عینِ حال اساسی و در عینِ حال احمقانه ای است؛ نیست عزیزِ دلم؟ 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
زندگی عِشق است، از آن کام بِجوی؛ زندگی نبرد است، درگیرش شو؛ از واقعیت فراتر رو و حقیقت یابی کُن؛ شَب طلوعِ سحر را تجلیل می کُند و بِه همانگونه مرگ، جاودانگی را؛ جهل، خرد را و فلاکت، بهجت را؛ راه رستگاریِ بشریت بر پاداشتن امپراطوری جهانی عِشق است، عاری از موانعِ دینی و طبقاتی و فرقه ای و هرگونه ستمی. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
عِشق بزرگترین رازِ آفرینش است؛ عِشق آزاد کننده است؛ عِشق تمرکز می دهد با حزن هم قرین نیست، هر چند دِلبستگی گزند هایِ خود را بِه همراه داشته باشد. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
گونه هایم را نبوس؛ لب هایم غصه می خورند! 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
چِقدر دنیایِ ما تنگ است؛ چِقدر از همه چیز و همه کس سرخورده ایم؛ انگار دنیایِ ما صدفی است که مرواریدی در آن نیست؛ زندگیمان یِک کشتیِ بی لنگر است؛ پُر از تضاد؛ هیچ کس مشکلِ ما را نگشود؛ بِه هر روزنه ای رو آوردیم امّا همه روزنه ها بسته بود؛ این کشتیِ بی لنگر کَژ میشود وُ مَژ میشود و بِه صخره می خورد و می شِکند؛ این همه شعر که از ذهنم می جوشد را نباید هدر داد، تنها دِلخوشی. 🌷
پ.ن:
من در اين آبادی؛ پیِ چيزی می گشتم، پیِ خوابی شايد، پیِ نوری، ریگی، لبخندی. (سهراب سپهری) 💚
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
گاه زمان همچون باد می گذرد و شعله و آتش فاجعه را خاموش می کند؛ گاه نسیمی بیش نیست و تنها شعله را می تاراند؛ امّا گاه می شود که نوزد؛ در این صورت لحظه ها متوقف می شوند، چِرا که زمان از پسِ احساس بر نیامده است؛ و آتشِ فاجعه از زیرِ خاکستر زمانه، زبانه می کشد و اخگرهایش از نو جان وُ تن را می گدازند. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 نیما از من پرسید كه: جلال چِه می كند كه اینقدر با هم خوبید؛ بِگو تا من هم با عالیه چنین كُنم؛ من گُفتم آقایِ نیما كاری كه نداره، بِه او مهربانی كنید؛ می بینید این همه زحمت می كِشَد، بِه او بگویید دستت درد نكند؛ در خانۀ من چِقدر ستم می كِشی؛ جوری كنید كه بداند قدرِ زحماتش را می دانید؛ گاهی هم هدیه هایی برایش بخرید؛ ما زن ها، دلمان بِه این چیزها خوش است كه بِه یادمان باشند؛
🟥 نیما پرسید: مثلاً چی بخرم؟؛ گُفتم: مثلاً یِك شیشه عطرِ خوشبو یا یِك جورابِ ابریشمیِ خوشرنگ یا یِك روسریِ قشنگ؛ نمی دانم، از این چیزها؛ شما كه شاعرید، وقتی هدیه را بِه او می دهید یِك حرفِ شاعرانه قشنگ بزنید كه مدت ها خاطرش خوش باشد؛ این زن این همه در خانۀ شما زحمتِ بی اجر می كشد؛ اجرش را با یِك كلامِ شاعرانه بدهید، شما كه خوب بلدید؛ مثلاً بگویید: عالیه! دیدم این قشنگ بود، بارِ خاطرم بِه تو بود، برایت خریدَمِش؛
🟩 نیما گفت: آخر سیمین، من خرید بلد نیستم، مخصوصاً خرید این چیزها كه تو گفتی؛ تو می دانی كه حتی لباس و كفشِ مرا عالیه می خرد؛ پرسیدم: هیچ وقت از او تشكر كرده اید؟ هیچ وقت دستِ او را بوسیده اید؟ پیشانی اش را؟ نیما پوزخندِ طنزآلودِ خودش را زد و گفت: نه؛ گفتم: خوب حالا اگر میوه خوبی دیدید، مثلاً نارنگیِ شیرازیِ درشت یا لیمویِ ترشِ شیرازیِ خوشبو و یا سیبِ سرخِ درشت، یِكی دو كیلو بخرید و با مِهر بِه رویش بخندید؛ نیما حرفم را قطع كرد و گُفت: و بِگویم عالیه! بارِ خاطرم بِه تو بود؛ نیما خندید، از آن خنده هایِ مخصوصِ نیمایی و عجب عجبی گُفت و رفت؛
🟪 حالا نگو كه آقایِ نیما می رود و سه كیلو پیاز می خرد و آن ها را برایِ عالیه خانم می آورد و بِه او می گوید: بیا عالیه؛ عالیه خانم می پرسد: این چی هست؟؛ نیما می گوید: پیازِ سفیدِ مازندرانی، خانمِ آلِ احمد گُفته؛ عالیه خانم می گوید: آخر مردِ حسابی! من كه بیست و هشت من پیاز خریدم، تویِ ایوان ریختم؛ تو چِرا دیگر پیاز خریدی؟؛ نیما بازهم می گوید كه: خانمِ آلِ احمد گُفته؛ عالیه خانم آمد خانۀ ما و از من پرسید كه چِرا بِه نیما گُفته ام پیاز بخرد؟ من تمامِ گفتگو هایم را با نیما، بِه عالیه خانم گُفتم؛ پرسید: خوب پس چِرا این كار را كرد؟؛ گُفتم: خوب یِك دهن کجی كرده بِه اَداهایِ بوژوازی؛ خواسته هم مرا دست بیاندازد و هم شما را.
📌 یك شَب یادمانِ نیما گرفتند تویِ دانشكدۀ هنرهایِ زیبا، قضیه پیاز رو گُفتم كه عوض اینكه بره كادو بخره، گُفت بیا عالیه، پیاز.
موضوعات مرتبط: زنده یاد علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج 🇮🇷 ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷 ، 📺 خاطرات ماندگار
برایِ زندگی کردن در این گوشۀ دنیا، آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 جلالِ عزیز! کاغذِ اخیرت پدرم را درآورد؛ عزیزم، چِرا اینقدر بی تابی می کنی؟ مگر من بِه قولِ شیرازیها گُلِ هُم هُم هستم که از دوری ام اینطور عمرِ عزیز و جوانی خودت را تباه می کنی؟ صبر داشته باش؛ یوسفِ گُم گشته بازآید به کنعان، غم مَخُور، کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور، این دل فسرده حالش به شود دل بد مکن، این سر شوریده بازآید به سامان غم مخور و تو یوسفِ منی، نه منِ سیاه سوختۀ بدبخت؛ مگر من چِه تحفۀ نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتنِ من نگران شده ای و بی خود خیالت را ناراحت می کنی؛ می دانی از وقتی که کاغذِ سومِ تو رسیده است، کاغذِ 25 سپتامبرِ تو، آرام و قرار ندارم، مثلِ مرغ سرکنده شده ام؛ عزیزِ دلِ من، مگر من بچۀ دو ساله ام که در آمریکا گُم بشوم و یا ندانم کاری بکنم؛
🟥 عزیزم! قربانِ شکلِ ماهت بروم! محبوبِ زیبا و بی همتایِ من! چِرا آنقدر بی طاقت و بی صبر هستی؟ تو بِه من قول داده بودی عصبانیت خود را علاج کنی؛ تو قول داده بودی سلامتیِ خود را حفظ کنی؛ این است نتیجۀ قول و قرار و وعده و وعیدهایِ تو؟ مدت این سفر نُه ماه بوده که یک ماه و دو روزش گذشته است. می ماند هشت ماه دیگر. من قول میدهم سرِ هشت ماه بر گردم، ولی آیا تو می خواهی وقتی برگردم چگونه از من پذیرایی کنی؟ می خواهی دیگر حتی ناهم نداشته باشی.
🟪 جلالِ عزیز، داستانِ جین ایر را خوانده ای که همیشه آرزوها داشت و در تب وُ تابِ این آرزوها می سوخت، وقتی بِه آرزوهایش رسید از بس خود را تباه و رنجور کرده بود دیگر حالی برایِ او نمانده بود، و دیگر حوصلۀ استفاده از آرزو را نداشت. از تو انتظار دارم که مرد باشی، جلالِ عزیز! برایِ چه چیزِ من دِلت تنگ شده؟ برایِ شلختگی ام؟ برایِ کدبانوگری هایم! بی خود زندگی را بِه خودت حرام نکن؛ چشم بِه هم بزنی یک سال سر آمده است؛ یادت باشد که من می خواهم وقتی آمدم تو را سالم و چاق و چلّه ببینم! سیمینِ تو !
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
برگ ها را از گُلها دوست تر دارم، هیچ کس، بِه فکرِ برگ ها نیست، چِقدر انتظار می کِشند تا یِک گُل در بیاید. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
شَب را بِه عشقِ تو صبح می کُنم؛ که سلام کُنم، که سلام کُنی؛ که من جان بِدهم و تو جان بِگیری! 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 پدر گفت: دوست داشتن كه عيب نيست بابا جان؛ دوست داشتن دلِ آدم را روشن می كند؛ امّا كينه و نفرت دلِ آدم را سياه می كند؛ اگر از حالا دِلت بِه محبَّت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آمادۀ دوست داشتنِ چيزهایِ خوب و زيبایِ اين دنيا هستی؛
🟥 دلِ آدم عينِ يِك باغچه پُر از غنچه است؛ اگر با محبَّت غنچه ها را آب دادی باز می شوند، اگر نفرت ورزيدی غنچه ها پلاسيده می شوند؛ آدم بايد بداند كه نفرت و كينه برایِ خوبی و زيبایی نيست، برایِ زشتی و بی شرفی و بی انصافی است؛ اين جور نفرت علامتِ عِشق بِه شرف و حق است. 🌷
| آهنگساز: سعید یزدان جو؛ پیانو: آندره آرزومانیان |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۸۴ |
| 🎼 دانلود آهنگ پدر با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷 ، زنده یاد استاد آندره آرزومانیان (آهنگساز) 🇮🇷
در این دنیا، همه چیز دستِ خودِ آدم است؛ حتی عِشق، حتی جنون، حتی ترس؛ آدمیزاد می تواند اگر بخواهد کوه ها را جابجا کند؛ می تواند آبها را بخُشکاند؛ می تواند چرخ و فلک را بهم بریزد؛ آدمیزاد حکایت است؛ می تواند همه جور حکایتی باشد؛ حکایتِ شیرین، حکایتِ تلخ، حکایتِ زشت و حکایتِ پهلوانی؛ بدنِ آدمیزاد شِکننده است امّا هیچ نیرویی در این دنیا به قدرتِ نیروی روحی او نمی رسد، بِه شرطی که اراده داشته باشد. 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
آدم باید در این دنیا یک کارِ بزرگتری از زندگیِ روزمره بکند؛ باید بتواند چیزی را تغییر بدهد؛ حالا که کاری نمانده بکنم پس عِشق می ورزم! 🌷
موضوعات مرتبط: 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
🟦 باری، امروز سومین روزی است که در این شهرِ غول آسا هستم و روزی نیست، یعنی در حقیقت ساعتی نیست که بِه فکرِ تو نباشم. با هر کس حرف می زنم اوّلین کاری که می کنم این است که حلقه ام را طوری بِه رُخش بکشم که او از من بپرسد، که ازدواج کرده ای؟ و من حرفم را بِه تو بکِشانم و بعد عکسِ تو را نشان بِدهم. هر جا که می روم و هر چیز تازه ای که می بینم همه اش بِه فکرِ تو هستم. 🌷
موضوعات مرتبط: زنده یاد جلال آل احمد (نویسندۀ معاصر) 🇮🇷 ، 📕 گزیده متن کتاب ، زنده یاد سیمین دانشور (نویسنده، مترجم معاصر) 🇮🇷
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس کردنی بود، بی گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند•💙 🪴
( جبران خلیل جبران ) 🖤•امیدوارم تلخی دیگری جز قهوه نچشید!•🖤
( حسین منزوی ) 🕯 ♡مرا بسوزانید؛ شاید دلتنگی ام، تمام شد♡ 🕯
( رهی معیری ) 🖤•محبوبِ من! تو رفته ای و خورشید روزی هزار بار غروب می کند•🖤
( میر افضل الدین ثابت ) 🕌🌹 زنانِ عالم الگویی بهتر از فاطمه (س) نمی توانند پیدا کنند 🌹🕌
( پل الوار ) ❤️•به خاطرِ تمامِ سلول هایِ تنت؛ تمامِ ذرّاتِ جهان را دوست دارم•❤️
( پو چویی ) 🖤•هنوز هم زیر پوستَم ساکنی آپامه•🖤
( وحشی بافقی ) 🖤•وقتی دلتنگت می شوم آپامه، تپشِ قلبم به شدّت آزارم می دهد•🖤
( صائب جانمان ) ❤️•من را در آغوشت پنهان کن، من را در عشقت بسوزان•❤️
( قیدی شیرازی ) 🖤•پروردگارا هرگز عشقِ او را از من نگیر؛ آمین•🖤
( حسین منزوی ) 🖤•میخواهَمت آپامه؛ مثلِ محکومی به اِعدام! کاملاً، ناامید•🖤
( بیژن نجدی ) 🧡•محبوبِ من! بی تو پاییز دورانِ سختیست•🧡
( وحشی بافقی ) 🖤•چیزی نمی خواهم جُز در آغوش کشیدنت آپامه•🖤
( حسین منزوی ) 🖤•من تو را تنها ستاره ای می دانم که به قلبم شادمانی می بخشد•🖤
( حسین منزوی ) 🕌 🌹 فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹 🕌
(طالب آملی) 🖤•در این دنیا در جستجوی پناهگاهی هستم که از دستانت شروع میشود•🖤
( فضل الله توکل ) 🖤•غربت یعنی هم صحبتیِ آنی را که دوستش داری از دست بدهی•🖤
( شهین حنانه ) 🖤•معنی زندگی را جُز با تو نمی دانم؛ دلتنگِ توام آپامه•🖤
💎 ( لسانی شیرازی ) 💎
( صائب تبریزی ) 🖤•تپشِ قلبم به شدّت آزارم میدهد؛ ای عشق دست از کُشتنم بردار!•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•آخرین غمِ من نبودی؛ امّا بزرگترینِ آنها بودی•🖤
( نزار قبانی ) 🖤•گفت عشق چیست؟ او را بوسیدم گفتم مابقی را تو بگو....•🖤
( فریدون مشیری ) 🖤•بیا بخوان ترانه ای به گوشِ جانم، بیا ببر به عالمِ فرشتگانم•🖤
( فیاض لاهیجی ) 🖤•بمان با من عزیزم، بهترینم، تو را تا بینهایت دوست دارم آپامه•🖤
( حکیم اسدالله قمشه ای ) 🖤•من به معجزه ای نیاز دارم که من را در دستانِ تو بسپارد•🖤
( حسین منزوی ) 🖤•امید دارم به دیدنش... و تا بینهایت دوستش دارم•🖤
صفحه اصلی 💯





































































































































































































































































































