ما زِ میخانۀ عِشقیم گدایانی چند
باده نوشان وُ خموشان وُ خروشانی چند
ای که در حضرتِ او یافته ای بار ببر
عَرضۀ بندگیِ بی سَر وُ سامانی چند
کای شهِ کشورِ حُسن وُ مَلَکِ مُلکِ وجود
منتظر بر سرِ راهند، غلامانی چند
عِشق، صلحِ کُل وُ باقی همه جنگست وُ جَدَل
عاشِقان جمع وُ فِرَق جمعِ پریشانی چند
سخنِ عِشق یکی بود، ولی آوردند
این سخنها بِه میان، زمرهٔ نادانی چند
آنکه جوید حرمش گو بِه سرِ کویِ دِل آی
نیست حاجت که کند قطعِ بیابانی چند
زاهد از باده فروشان بگذر، دین مفروش
خورده بینها است در این حلقه وُ رِندانی چند
نه در اختر حرکت بود وُ نه در قطب، سکون
گر نبودی بِه زمین، خاک نشینانی چند
ای كه مغرور بِه جاهِ دو سه روزی بَر ما
كششِ سلسلۀ دهر بود آنی چند
هر در اسرار كه بر رویِ دِلت بَر بندند
رو گشايش طلب از همّتِ مردانی چند 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
خداوندا دِلم، لبریزِ غَم کن
درونِ درد پروردی، کرم کن
پُر از نوشِ محبَّت کن ایاغم
زِ جامِ عاشِقی، تر کن دماغم
زِ صهبایِ شهودم، کن چنان مست
که نشناسم سر از پا، پای از دست
کلیدِ گنجِ معنی کن، بیانم
شکر بار از حقیقت کن، زبانم
چنان سرگرمِ عشقِ خود بسازم
که نردِ عِشق جُز با تو نبازم
سرِ بی عِشق، خود در گور بادا
هر آنکه جُز تو بیند، کور بادا
غلط گفتم، جُز او، کی در میان بود
کجا از غیرِ او، نام وُ نشان بود
چگویم از جمالِ آفتابش
که عینِ بی حجابی شد، حجابش 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
باز یارِ بی وفایِ ما سرِ یاریش نیست*
ذرّه ای آن ماهِ مهر آسا وفاداریش نیست
بختِ من در خواب گویا رویِ زیبایِ تو دید*
زانکه عمری شد که در خوابست وُ بیداریش نیست
مُرد آیا در قفس، یا با خیالت خو گرفت
مرغِ دِل کو مدتی شد ناله وُ زاریش نیست
ما وُ دِل بودیم، کو اندیشۀ ما داشتی
لیک صد فریاد کآن هم تابِ غَمخواریش نیست
تکیه بر دِل داده مژگانش زِ بیداریِ چشم
آری آری بیش از این تابِ پرستاریش نیست
ترسم از بس چشمِ من خون از مژه جاری کند*
مردمان گویند یارت بیمی از یاریش نیست
رویِ آزادی مدام اسرار کی دید از قیود
مرغِ دِل کاندر خمِ زُلفی گرفتاریش نیست 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
پادشاهی، دُرِ ثمینی داشت
بَهرِ انگشترین، نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زمان کَافْکَنَد بِه نقش، نظر
وقتِ شادی نگیردش غفلت
گاهِ اندُه نباشدش محنت
هر چِه فرزانه بود آن ایّام
کرد اندیشه ای، ولی بُد خام
ژنده پوشی پدید شد آن دَم
گفت: بنْویس بُگذرد این هم
شاه را این سخن فتاد پسند
چون شکرخنده از لبِ چون قند
زآنکه گر پیش آید او را غَم
بیند او بُگذرد، شود خرّم
ور بُود هم بِه عیش خوش اندر
بیند او بُگذرد، شود اَبتر
ای کریم بِه حقِّ علی الاطلاق
بِه حقِّ آنکه داد این سه طلاق
که بِه اسرار دِه تو آن کردار
که بود آن مطابقِ گفتار 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
دِل را بِه تمنّا زِ تو دیدار وُ دگر هیچ*
قانع بِه تماشاست زِ گُلزار وُ دگر هیچ
دارم زِ تو امید که از بعدِ وفاتم*
آئی بِه مزارم همه یِک بار وُ دگر هیچ
بس ناوک دِلدوزِ تو آمد بِه من ای گُل
خواهد دمد از تربتِ من خار وُ دگر هیچ
ای مرغ چگویم که بگوئیش غرضِ فهم
حسرت زده بنشین لبِ دیوار وُ دگر هیچ
در لوحِ وجود از همه نقشی که نگارند
بینم الفِ قامتِ دِلدار وُ دگر هیچ
بلبل بِه چمن خوش دِل وُ قمری بسرِ سرو*
در هر دو جهان ما وُ غمِ یار وُ دگر هیچ
بیجاست مداوایِ طبیبان بچشانم*
یِک شربت از آن لعلِ شکر بار وُ دگر هیچ
مهرِ تو کجا وین دلِ چون ذرّه بِه تمثیل
تو یوسف وُ ما زالِ خریدار وُ دگر هیچ
پندی شنو از بنده وُ بر خور زِ خداوند*
هرگز دِلی از خویش میازار وُ دگر هیچ
گر هست هوایت که خوری آبِ حیاتی
بر باد ده این پردهٔ پندار وُ دگر هیچ
اسرار اگر محرمِ اسرارِ نهانی
در کون وُ مکان یار ببین، یار وُ دگر هیچ 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
شدم صدره بِه زیرِ سنگِ طفلان در جنون پنهان
ولیکن باز پیدا کرده، ما را محنتِ دوران
ببین چشمِ ترِ ما را، مگو از نوح وُ طوفانش*
که او یِک بار طوفان دید وُ ما هر لحظه صد طوفان
نبخشد دیده ام را نور، غیر از خاكِ آن درگه
نسازد سوزِ دِل خاموش، الا آبِ آن پیکان
دلِ رنجور از خود میرود، هر لحظه چون طفل
تسلّی می دهندش، از قدومِ وی پرستاران
بِه جُز آن پادشاه کشورِ دِل در جهان اسرار
کدامین پادشه دیدی، که ملکِ خود کند ویران 🌷
موضوعات مرتبط: حکیم هادی سبزواری (فیلسوف روزگار قاجار) 🇮🇷
📚 زهر شیرین، از دفتر ابر و کوچه نوشته ی فریدون مشیری
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش سوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش دوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش اول 🔰
( رضا عبداللهی ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( هانا هنجنی ) 🖤•این همه دلتنگی در یک سینه و راهِ گریزی نیست•🖤
📚 از کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان، صفحه ۱۶. نوشته ی دکتر سیّد محمّد بهشتی
( صائب جانمان ) ❤️•شهادت حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد•❤️
( محمد علی بهمنی ) 🖤•از رنج هایِ دنیا پناه بر علیّ مرتضی علیه السلام•🖤
( مسعود هوشمند ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( زکی همدانی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برای او چیزی نبودم•🖤
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•با وجودِ فاصله هاى دور، تا مرگ دوستت خواهم داشت آپامه•🖤
( استاد شهریار ) 🖤•هر چیز زیبا می شود اگر تو به همراهِ من باشی حتی اندوهم•🖤
( ولی دشت بیاضی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برایِ او چیزی نبودم•🖤
( واله اصفهانی ) 🕯 ♡بعد از تو؛ ذوقی در زندگی ام نیست آپامه♡ 🕯
( ذوقی اصفهانی ) 🖤•تمامِ شَب که دور از آغوشِ توام چه خواهم کرد؟•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•من تا وقتِ مرگ عاشقت خواهم ماند آپامه•🖤
( ناصح اصفهانی ) 🖤•هر چه در آغوشِ تو اتفاق بیفتد را دوست دارم آپامه، حتی مرگ•🖤
( شانی تکلو ) 🖤•بین من و تو وداعی نیست، تو همواره همراهِ من خواهی بود•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•ستاره ای که هر شب تو را تماشا میکند کاش چشمِ من بود آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🖤•این صورتِ تو بود که خوابیده بود بر سینه ام یا ماه باغهای پُر از میوه؟•🖤
( طالب آملی ) 🖤•پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم؛ چون تابِ جفایِ تو نیاوردْ کفن شد•🖤
📚 از کتاب رام كردن زن سركش، علاءالدين پازارگادی، ص ۴٥٩ نوشته ی ويليام شكسپير
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•در دوست داشتنِ تو، خودم را بسیار رنجاندم•🖤
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•بگذار در آغوشِ تو آرام بگیرم آپامه•🖤
( طالب آملی ) 🖤•در آغاز همۀ قصّه ها، قصّۀ من با تو آغاز شد•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•دوستت دارم؛ تو ندایِ عِشق در قلبِ غمینِ منی آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•تو، در ژرف ترين نقطه از وجودم، هستی•🖤
📚 کابوس، از دفتر شعر تشنه طوفان نوشته ی فریدون مشیری
( بیدل دهلوی ) 🖤•دِل به یادِ پرتوِ حُسنت سراپا آتش است•🖤
صفحه اصلی 💯





































































































































































































































































































