خرد، دارالشّفا وُ جهل محنت خانه می سازد
خرابِ مستی ام کاین هر دو را ویرانه می سازد
چنان شایستۀ عِشقم که بعد از سوختن گردون
زِ خاکم بلبل، از خاکسترم پروانه می سازد
دو روزی پارسا گشتم، وجودم بی حلاوت شد
مرا جامِ شراب وُ گریۀ مستانه می سازد
چو تنها گردم از غم هایِ او صد همنشین دارم
میانِ بی غمان تنهائی ام دیوانه می سازد
مگو صوفی چه دارد بر سرِ بازارِ شیّادی
زِ چوبِ آبنوس آنجا عصا وُ شانه می سازد
چو در بیت الحرام آیی، مزن تو طعنه بر عرفی
که او در کعبه اسبابِ رهِ بتخانه می سازد 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ذوقِ در خاک طپیدن اگر از دِل برود
تا ابد کشتۀ ناز از پیِ قاتل برود
به وداعِ که مرا می بری ای دِل، بگذار
که بمیرم من وُ جان از پیِ محمل برود
بحرِ عِشق است وُ به هر گام، هزاران گرداب
این نه بحریست کزو کُشته به ساحل برود
گر بمیرم، مَنَما چهره به منْ روزِ وصال*
حسرتِ رویِ تو حیف است که از دِل برود
آید انگشت گزان روزِ جزا در محشر
آن که ابله به جهان آید وُ عاقل برود
چارۀ کار به تدبیر نیامد، هیهات!
کو رسولی که برِ جادویِ بابل برود
گر بمانم قدمی، آن کند این جذبۀ شوق
که دلِ دوست زِ دنبالۀ محمل برود
تا به زانو به گِل از گریه فرو شد عرفی
ور چنین گریه کند، تا مژه در گِل برود 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
دلِ ما را به فسون جادویِ بابل نَبَرد
هر که از بهرِ وفا جان ندهد، دِل نَبَرد
گر کشی رنگِ وفا می شکند ورنه به حشر
دستِ ما آبِ رُخِ دامنِ قاتل نَبَرد
بیخودی راه نماید به تو مجنونِ ترا
هرگز از بانگِ جَرَس راه به مَحمِل نَبَرد
بحرِ غَم جمله کنارست، گر از خود گذری
کشتیِ اهلِ فنا، منّتِ ساحل نَبَرد
هر که اندیشۀ او چشمۀ کوثر نشود
پی به شیرینیِ آن شکل وُ شمایل نَبَرد
دمِ شمشیر بود رهگذرِ عِشق، ولی
هر که این ره نرود، پی به درِ دِل نَبَرد
سینه خالی مکن از درد، که مردِ رَهِ عِشق*
گر سبکبار شود، راه به منزل نَبَرد
همه عدل است وُ جزا بر من وُ فاعل دگری
عقلِ کل راه به این نکتۀ مشکل نَبَرد
عازمِ هیچ غَم آباد نگردد غمِ عِشق
که مُرادست در آغوش حمایل نَبَرد
عرفی آن شمع در آورد به محفل، کو را
خجلتِ جلوۀ خورشید به محفل نَبَرد 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
رفتم که بشکنم به ملامت سبویِ خویش
در راهِ دِل سبیل کنم آبرویِ خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادتِ غَم وُ غَم را به خویِ خویش
شد عمرها که بُرده ای از خویشتن مرا
بازآورم که سوختم از آرزویِ خویش
خود را چنان زِ هجرِ تو گُم کرده ام که هست*
مشکل تر از سراغِ توام جست و جویِ خویش
تا مستِ گفتگویِ تو گشتم، زِ همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگویِ خویش
این جنس گریۀ عرفی، از اعجاز برتر است
دریا گره نکرده کسی در گلویِ خویش 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گر شوم صد سال محروم از وصالِ رویِ دوست*
دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سویِ دوست
تا قیامت هر سرِ مویم جُدا در خون طپد*
گر به آرامم نیاید رُخصت از هر مویِ دوست
در دلِ پژمرده ام صد کوهِ درد افشرد پای
هیچ بادی بر ندارد گردِ من از کویِ دوست
مُژده باد ای دِل که بهرِ ناوکی کان خاصِ توست
شهپرِ هاروت جوید غمزۀ جادویِ دوست
لذّتِ تنها نشیمنها نمی گنجد به کام
ای ادب برخیز از راهم که رفتم سویِ دوست
ای مسیحا زانو از لطفم به زیرِ سَر منه*
عهدِ این شوریده سَر مشکن به خشتِ کویِ دوست
بُلهوس در جامه وُ عاشِق نگنجد در کفن*
گر نسیمی آید وُ گوید که دارم بویِ دوست
کس نمی رنجد زِ عرضِ مهر عرفی، منع بس
من زِ دِل پرسیده ام، او می شناسد خویِ دوست 🌷
🌸 به یاد شهید ادواردو (مهدی) آنیلی 🌸
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷 ، زنده یاد دکتر ادواردو آنیلی (متفکر ایتالیایی) 🇮🇹
زخمیِ شوقِ توام، سینۀ جوشان دارم*
خانه در کوچۀ الماس فروشان دارم
کی مسلمان کندم صحبتِ اصحابِ کَرَم؟
که در آن زُمره بسی حلقه به گوشان دارم
آتشِ پنبۀ گوشِ دگرانم کامروز
گوش را مزرعۀ پنبه فروشان دارم
صحبتِ عمرِ فرومایه ملولم دارد
میلِ همدوشیِ تابوت به دوشان دارم
واعظا در گذر از قافلۀ من که متاع
همه گوش است ولی نذرِ خموشان دارم
عرفی امروز به کاشانۀ من باش که باز
گله ای از دلِ بی شرمِ خروشان دارم 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
خوش آن ساعت که می رفتی وُ طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید وُ حسرت می چکید از من
خوش آن ساعت که هرگز بر مُرادِ ما نبود، امّا
نصیحت هایِ بی باکانه گاهی می شنید از من
نه از ذوقِ وصال امشَب نیم غمگین که در عِشقت
زِ بس ناشادی وُ پژمردگی غَم هم رمید از من
خوش آن عزّت که می افزود بیدادش اگر گاهی
حدیثِ شِکوه آمیزی بِه گوشش می رسید از من
زِ ذوقِ کُشتنِ من گرمِ خون گشتی وُ می دانم
که ممنونند فردایِ قیامت صد شهید از من
دِلا امشَب کجا بودی که محرم بودم وُ عرفی
چِه زهرآلود نشترها بِه جانش می خلید از من 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
جانِ غمگین مفروش وُ دلِ خشنود مخر
نقدِ همّت مده وُ عشوهٔ مقصود مخر
دردِ گُفتار نگر، گوش بر افسانه منه
شعله را بیع کن، از آتشِ ما دود مخر
سینهٔ گرم نداری، مطَلَبْ صحبتِ عِشق*
آتشی نیست چو در مِجمره ات، عود مخر
ذکرِ معشوق کن وُ درسِ فلاتون مشنو
بلبلِ مست شو وُ نغمهٔ داوود مخر
عرفیا مصلحتِ کار فراموش مکن
مده از کف بِه زیان، گوهر وُ بی سود مخر 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گو زِ من دِل جمع دار آن کس که با من دشمن است
هر که خود را دوست می دارد بِه دشمن دشمن است
در حصارِ عافیت بی ذوق را آرام نیست
آن که ذوقِ فتنه یابد بِه مأمن دشمن است
گوش معزول است در خلوتگهِ اربابِ راز
دودِ شمعِ خلوتِ ایشان بِه روزن دشمن است
بس که دیدم جورِ دشمن، دشمنم با جورِ دوست
آن که در آتش بود با نارِ ایمن دشمن است
بس که در کامم اثر کرده است ذوقِ اتفاق
باورم ناید که زاهد با برَهمَن دشمن است
دوستی با دشمنم نی بهرِ مهر انگیزی است
دوستی دوست دارم، ور نه دشمن دشمن است
بس که لذت می برم از دشمنی هایِ غَمت*
هم چو جانش دوست دارم هر که با من دشمن است
در پذیرم صد غَم وُ نگشایم از ناموسِ لب
دِل بِه ماتم دوست، امّا لب بِه شیون دشمن است
دردِ عِشق است ای طبیب وُ در دوا زحمت مکش*
هر که این خارش خلد در پا بِه سوزن دشمن است
در نگیرد صحبتِ عرفی بِه شیخِ صومعه
کو بِه زیرک دشمن و عرفی بِه کودن دشمن است 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
تا رویِ دِل فروزِ تو بستانِ آتش است
دلِ مرغِ نغمه سنج گلستانِ آتش است
یارب چِه آتشی تو که چندین هزار داغ
از شعلۀ جمالِ تو در جانِ آتش است
گر مستِ حیرتیم زِ رویِ تو دور نیست
آتش پرست واله وُ حیرانِ آتش است
افسرده را نصیب نباشد دلِ کباب
آن یابد این نواله که مهمانِ آتش است
ای طائرِ بهشت زِ باغِ دِلم حذر
کاین لاله زارِ داغ گلستانِ آتش است
خونِ شهیدِ عِشق جهان را فرو گرفت*
کشتی مساز نوح که طوفانِ آتش است
مستم بِه محفلی که در آن آتشِ جحیم
ته جرعه یی زِ ساغرِ مستانِ آتش است
افتاد دامنِ دلِ عرفی بِه دستِ عِشق
یعنی که دستِ شعله بِه دامانِ آتش است 🌷
پ.ن:
بِه یادِ شهدایِ انفجارِ تروریستی گُلزارِ شهدایِ کرمان ❤️
🌸 ای ساحتِ بهشتِ خداوند، جایتان 🌸
| آهنگساز: مجید انتظامی؛ پیانو: آندره آرزومانیان |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۷۴ |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای آرزو با کیفیت عالی 🎼 |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای مسافر با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷 ، زنده یاد استاد آندره آرزومانیان (آهنگساز) 🇮🇷 ، استاد مجید انتظامی (آهنگساز) 🇮🇷
کسی میوهٔ غَم زِ باغم نَخُورد
که حسرت بِه عیش وُ فراغَم نخورد
نیاسودم از خوردنِ غَم، دمی
که اندیشهٔ غَم، دِماغَم نخورد
دو صد شیشهٔ غَم زِ داغم چکد
که مرهم شرابی زِ داغم نخورد
بِه عهدم چنان عافیت مُرد زود
که نوباوهٔ نخلِ باغم نخورد
شبِ غَم چنان تلخ بر من گذشت
که پروانه دودِ چراغم نخورد
شدم شاخِ گُل، هیچ شوخم نچید
شدم استخوان، هیچ زاغم نخورد
مگر خورد عرفی شراب از سفال
که کوثر زِ سیمین ایاغم نخورد 🕯
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
منم که پارۀ دِل در دهانِ غَم دارم*
بِه زیرِ ناصیه صد آستانِ غَم دارم
دِلی که زخم پذیری کند نمی بینم*
وگرنه تیرِ نفس در کمانِ غَم دارم
از آن بِه بیع غَم آیم در دکانچۀ عِشق*
هزار قافله عشرت زیانِ غَم دارم
هزار جان بِه غَمت داده ام بِه گفتۀ عِشق*
اگر غَمت بگریزد، ضمانِ غَم دارم
بگو بِه شادیِ وصلت که تیغ بردارد*
که میلِ زمزمۀ الامانِ غَم دارم
چَرا غَمش نکند بر من اعتماد که من*
ستم کشیده دِلی مهربانِ غَم دارم
چگونه فهم حدیثم کنند بیدردان*
که شهرزادِ ملالم، زبانِ غَم دارم
ازآن بِه چشمۀ دردِ تو می کشد دلِ من*
که تشنۀ غَمم آنجا، گمانِ غَم دارم
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم*
هزار شکر که صد بوستانِ غَم دارم
ازآن دیارِ عدم شد مُسَخّرم عرفی*
که صد سپاهِ بلا در عنانِ غَم دارم 🕯
پ.ن:
زان گریه هایِ غَم که گره بود در دِلم
هر موی بر تنم مژۀ اشکبار شد (نوعی خبوشانی) 🖤
پ.ن۲:
بالِ آهی می کِشد اشکی که می ریزیم ما
شبنمِ ما را هوا گشتن سرانجام است وُ بس (بیدل دهلوی) 🖤
پ.ن۳:
دِلم تنها هوایِ تو داشت در این زمانۀ غریب 🕯
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
خوبان چو بهم گرمیِ بازار فروشند
با هم بنشينند وُ خريدار فروشند
ما نامه وُ قاصد نشناسيم وُ نبينيم
اربابِ نظر ديده بِه ديدار فروشند
حيران شدگانِ تو بِه خورشيدِ قيامت
آسودگیِ سايۀ ديوار فروشند
ما مُعتکِف گوشۀ تنهايیِ خويشيم
آن کعبه روانند که رفتار فروشند
مشکن قفسِ ما که تذروانِ چمن گَرد
پرواز بِه مرغانِ گرفتار فروشند
روشن مکُن ای مه شبِ ديجور، که عشّاق*
اندوهِ دلِ خود بِه شبِ تار فروشند
با آنکه يقين است که در گُلشنِ فردوس
صد گُل بِه تهی دستیِ هر خار فروشند
زين دست تهی در غلط اُفتم که مبادا
قفلِ در وُ خارِ سرِ ديوار فروشند
عرفی تو گُهر جمع کُن امروز که اين جنس
بسيار خرند آخِر وُ بسيار فروشند 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
از بس که در معارضه دیدم مثال ها
عاجز شدم زِ کشمکشِ احتمال ها
با آن که هیچ مطلبِ ممکن روا نشد
دِل خوش نمی کنیم مگر از محال ها
آنجاست برگِ عیش که هرسو فشانده اند
پروانه هایِ سوخته پرها وُ بال ها
مشغولِ دردِ خویش چو مستانِ عِشق باش
هم درد وُ هم نشین وُ عیان نیست حال ها
در مُلکِ عِشق هر که شفا یابد از مرض
رسوایِ خلق گردد وُ گویند سال ها
صد ره گشود دیده وُ بشناخت چشمِ عقل
با آن که آشنا شده بود از مثال ها
گه گه فتد زِ طاقِ دلِ دوستان ولی
خورشید را زیان نرسد زین زوال ها
عرفی دگر بِه انجمنِ بی غَمان نشست
کز جامِ جم شراب کند در سفال ها 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
کسی که دیده بِه حُسنِ تو آشنا کرده ست*
هزار گنج، صرفِ توتیا کرده ست
ببین چِه آفتِ جانی، که هر که دید تو را*
نه از برایِ تو، از بهرِ خود دعا کرده ست
بیار باده وُ آماده ساز مجلسِ عیش
که شیخِ صومعه با نفْسِ خود صفا کرده ست
کسی که رویِ وی از قبله گشت در دمِ مرگ
بدان که در ره دِل، روی در قفا کرده ست
کسی که بهرِ جفایِ تو خو کرد بِه ستم
بر او مشور که بر خویشتن جفا کرده ست
اگر چِه کُشتۀ لطفم، مَساز معذورم
که هر چِه با مسِ من کرد، کیمیا کرده ست
چو دِل شناخت سررشته، گشت معلومش
که دم بِه دم بِه کف آورده وُ رها کرده ست
گَرَت نَحوستِ جغد افکنَد بِه درویشی
غَمین مشو که ستم، سایۀ هما کرده ست
زِ نور زاده مرا چشم وُ طلعتِ خورشید
بِه کویِ سرمه فروشان رها کرده ست
دلیلِ جوهرِ عرفی، همین دقیقه بس است
که اختراعِ سخن هایِ آشنا کرده ست 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
نالیده ام زِ درد، مگر بانگِ بلبلم؟
جوشیده ام بِه حُسن، مگر شبنمِ گُلم؟
گر نه قیامتم، زِ چِه لبریزِ فتنه ام؟
ور نه ندامتم، زِ چِه عینِ تأمّلم
دِل موج خیزِ درد، جبین صاف از گره
دریایِ اضطرابم وُ کوهِ تحملم*
ای مدعی بمیر که از تکیهٔ رضا
منّت فروشِ دوش وُ کنارِ توکلم
عرفی خموش یی بگزینم که در بهار
گُل بیندم بِه باغ وُ نداند که بلبلم 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
آنجا که بختِ بد بِه نقاضت غُلو کند
کاری که یأس هم نکند، آرزو کند
بس جا نهالِ مهر فشاندیم وُ خشک شد
تا ریشه در زمین که محکم فرو کند
طالب بِه کام می رسد ار سعی کامل است
بازش مدار اگر بِه غلط جست و جو کند
دارویِ عیسوی بِه قدح داشتم، ولی
مشفق نداشتم که مرا در گلو کند
غسلِ شهیدِ عِشق بِه آتش سزد، نه آب*
چون شعله را بِه آب کسی شست و شو کند؟
این بی غَمی که با دلِ عرفی سرشته اند
پُر صبر بایدش که بِه دردِ تو خو کند 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گر شوم صد سال محروم از نگاه رویِ دوست
دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سویِ دوست
تا قیامت هر سرِ مویم جُدا در خون تپد*
گر بِه آرامم نباشد رُخصت از سر کویِ دوست
ای مسیحا زانو از لطفم بِه زیرِ سر منه
عهدِ این شوریده سر مشکن بِه خشتِ کویِ دوست
از کمالِ خرّمی عاشِق نگنجد در کفن*
گر نسیمی آید وُ گوید که دارم بویِ دوست
کس نمی پیچد زِ عرضِ مهر عرفی، منع بس
من زِ دِل پرسیده ام، او می شناسد خویِ دوست 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ای ساقیِ بلا زِ شرابِ تو سوختیم
با آن که آتشیم، زِ آبِ تو سوختیم
چون داغِ او برَم بِه جحیم، اهلِ معصیت
گویند دور شو که زِ تابِ تو سوختیم 🕯
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
رفتم که بشکنم بِه ملامت سبویِ خویش
در راه دِل سبیل کنم آبرویِ خویش
بر عافیت چِه ناز کنم گر برآورم
خود را بِه عادتِ غَم وُ غَم را بِه خویِ خویش
شد عمر ها که بُرده ای از خویشتن مرا
بازآورم که سوختم از آرزویِ خویش
خود را چنان زِ هجرِ تو گُم کرده ام که هست*
مشکل تر از سراغِ توام جست وُ جویِ خویش
تا مستِ گفتگویِ تو گشتم، زِ همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگویِ خویش
این جنس گریۀ عرفی، زِ اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلویِ خویش 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ما را بِه طرب نسبتِ پیوند، حرام است*
بر اهلِ محبّت دلِ خرسند، حرام است
در مذهبِ ما تشنه لبان، شربتِ کوثر
بی چاشنیِ آن لبِ چون قند، حرام است
از وصل مجو کام که در باغِ محبّت
چندین ثمر نخلِ برومند، حرام است
دارم هوسِ دیدنِ ماهی که بِه رویش
غیر از نظرِ لطفِ خداوند، حرام است
یا رب چِه بلایی است که در مذهبِ خوبان
دشنام حلال است وُ شکرخند، حرام است
زندانیِ غَم باش که در شرعِ محبّت
صیدی که نشد کشته درین بند، حرام است 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گر نخلِ وفا بَر ندهد، چشمِ تری هست*
تا ریشه در آب است، امیدِ ثمری هست
هر چند رسد آیتِ یاس از در وُ دیوار
بر بام وُ درِ دوست پریشان نظری هست
منکر نشوی گر بِه غلط دم زنم از عِشق
این نشئه مرا گر نبُوَد با دگری هست
آن دِل که پریشان شود از نالۀ بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
هرگز قدمی غَم زِ دِلم دور نبوده ست
شادی ست که او را سر وُ برگِ سفری هست
تا گفت خموشی بِه تو رازِ دلِ عرفی
دانست که از ناصیه غمّازتری هست 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
آنجا که بختِ بد بِه تقاضا غُلو کند
کاری که یأس هم نکند، آرزو کند
بسا دانه هایِ مهر فشاندیم وُ خاک شد
تا ریشه در زمین که فرو کند
طالب بِه کام می رسد ار سعی کامل است
بازش مدار، اگر بِه غلط جست وُ جو کند
دارویِ عیسی بِه قدح داشتم ولی
مشفق نداشتم که مرا در گلو کند
غسلِ شهیدِ عِشق بِه آتش سزد نه آب*
چون شعله را بِه آب کسی شست وُ شو کند؟
این بی غَمی که با دلِ عرفی سرشته اند
پُر صبر بایدش که بِه دردِ تو خو کند 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
چون زخمِ تازه دوخته از خون لبالبم*
ای وای اگر بِه شِکوۀ او آشنا لبم
بی دردی آورد همه قول وُ طرب، مسیح
گاهی بِه حالِ کویِ دِل می گشا لبم
بستی لبم زِ شکوه وُ ذوقِ ادب شناخت
هر مویِ من ادا کند این شکوه با لبم
بگذشت عمر وُ گفت وُ شنو با تو رو نداد*
ای بی نصیب گوشم وُ ای بی نوا لبم
صد بار لب گشودم وُ بر کس نریختم
آنها که موج می زند از سینه تا لبم
لب وعده کرده بود که گوید غمم بِه دوست
وقت است اگر بِه وعده نماید وفا لبم
در دِل گذشت یار وُ فرو ریختم، بِه دِل
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر
لب وا کنم بِه شکوه، بِه دندان بخا لبم
عرفی بِه ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم وُ باشد گدا لبم 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گر چَشم وُ دِلم زِ ناله وُ گِریه جداست
زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست
گر ناله خموش است، دِلم در جوش است
گر دیده سراب است، درونم دریاست 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ای دِل طمع مدار، که بی غَم گذارمت*
وین هم قبول کن، که بِه جان دوست دارمت
تاراجِ عافیت نبود کارِ دوستان
وین هم زِ دوستی است که دشمن شمارمت
صد ره شکسته ای دِلم از جور، هیچ گاه
نگشوده ای نقاب، که معذور دارمت
عرفی زِ آه وُ ناله خموشی، دگر بیا*
تا زخم هایِ سینه، بِه ناخن بکارمت 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
چون با من در سخن آن لعلِ آتشناک خواهد شد*
بِه کامم هر چِه زهر است از لبش تریاک خواهد شد
هجومِ عاشِقان در کویِ او افزود وُ خوشحالم
کزین پس در هلاکِ دوستان بی باک خواهد شد
چِه غَم گر دامنِ پاکت بِه خونم گردد آلوده*
که فردا هم بِه آبِ دیدهٔ من پاک خواهد شد
نیم نومید اگر دستم بود کوته زِ دامانش
چو می دانم که در جولانگه او خاک خواهد شد
زِ مست افتادنم در مسجد، ای زاهد، مشو رنجه
که صحنِ مسجدت، فردا زمینِ تاک خواهد شد
چِه چاکِ پیرهن می دوزی ای محرم، وزین غافل
که تا دامن گریبانِ کفن هم چاک خواهد شد
شود سودایِ پا بوسِ تو افزون در سرِ عرفی*
درین زودی همانا بستۀ فتراک خواهد شد 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
نادان بِه عمارتِ بدن مشغول است
دانا بِه کرشمهٔ سخن مشغول است
صوفی بِه فریبِ مرد وُ زن مشغول است
عاشِق بِه هلاکِ خویشتن مشغول است* 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
منم که از غمِ محرومیم جُدایی نیست
میانۀ من وُ امّید، آشنایی نیست
هزار جانِ گرامی فدایِ دِل بادا
که با وجودِ فنا از غمش رهایی نیست
چنان از دودِ دِلم کاینات لبریز است
که هیچ گوشه یی از بهره دلگشایی نیست
من وُ بهشتِ محبّت، که آبِ کوثرِ او
بِه غیرِ خونِ دِل وُ زهرِ بینوایی نیست
از آن بِه دردِ دگر هر زمان گرفتارم
که شیوه هایِ تو را با هم آشنایی نیست
بیا که حُسن بِه طورِ دِل است شعله فروز
مرو بِه وادیِ ایمن که روشنایی نیست
سوالِ نیک وُ بد از ما نمی کنند بِه حشر
گناهِ اهلِ محبّت بِه جُز رهایی نیست
زِ عِشق حالتِ عرفی سوال کردم، گفت
هنر بسی است کسی را که بی وفایی نیست🕯
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
رفتم که بشکنم بِه ملامت، سبویِ خویش
در راه دِل، سَبیل کنم آبرویِ خویش
بر عافیت چِه ناز کنم گر برآورم
خود را بِه عادتِ غَم وُ غَم را بِه خویِ خویش
شُد عمرها که بُرده ای از خویشتن، مرا
بازآورم، که سوختم از آرزویِ خویش
خود را چنان زِ هجرِ تو گُم کرده ام که، هست*
مشکل تر از سراغِ توام، جست وُ جویِ خویش
تا مستِ گفتگویِ تو گشتم، زِ همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگویِ خویش
این جنسِ گِریه، عرفی، زِ اعجاز برتر است
دریا گره نکرده کسی، در گلویِ خویش 🌷
موضوعات مرتبط: محمّد عرفی شیرازی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
📚 زهر شیرین، از دفتر ابر و کوچه نوشته ی فریدون مشیری
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش سوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش دوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش اول 🔰
( رضا عبداللهی ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( هانا هنجنی ) 🖤•این همه دلتنگی در یک سینه و راهِ گریزی نیست•🖤
📚 از کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان، صفحه ۱۶. نوشته ی دکتر سیّد محمّد بهشتی
( صائب جانمان ) ❤️•شهادت حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد•❤️
( محمد علی بهمنی ) 🖤•از رنج هایِ دنیا پناه بر علیّ مرتضی علیه السلام•🖤
( مسعود هوشمند ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( زکی همدانی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برای او چیزی نبودم•🖤
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•با وجودِ فاصله هاى دور، تا مرگ دوستت خواهم داشت آپامه•🖤
( استاد شهریار ) 🖤•هر چیز زیبا می شود اگر تو به همراهِ من باشی حتی اندوهم•🖤
( ولی دشت بیاضی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برایِ او چیزی نبودم•🖤
( واله اصفهانی ) 🕯 ♡بعد از تو؛ ذوقی در زندگی ام نیست آپامه♡ 🕯
( ذوقی اصفهانی ) 🖤•تمامِ شَب که دور از آغوشِ توام چه خواهم کرد؟•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•من تا وقتِ مرگ عاشقت خواهم ماند آپامه•🖤
( ناصح اصفهانی ) 🖤•هر چه در آغوشِ تو اتفاق بیفتد را دوست دارم آپامه، حتی مرگ•🖤
( شانی تکلو ) 🖤•بین من و تو وداعی نیست، تو همواره همراهِ من خواهی بود•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•ستاره ای که هر شب تو را تماشا میکند کاش چشمِ من بود آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🖤•این صورتِ تو بود که خوابیده بود بر سینه ام یا ماه باغهای پُر از میوه؟•🖤
( طالب آملی ) 🖤•پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم؛ چون تابِ جفایِ تو نیاوردْ کفن شد•🖤
📚 از کتاب رام كردن زن سركش، علاءالدين پازارگادی، ص ۴٥٩ نوشته ی ويليام شكسپير
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•در دوست داشتنِ تو، خودم را بسیار رنجاندم•🖤
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•بگذار در آغوشِ تو آرام بگیرم آپامه•🖤
( طالب آملی ) 🖤•در آغاز همۀ قصّه ها، قصّۀ من با تو آغاز شد•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•دوستت دارم؛ تو ندایِ عِشق در قلبِ غمینِ منی آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•تو، در ژرف ترين نقطه از وجودم، هستی•🖤
📚 کابوس، از دفتر شعر تشنه طوفان نوشته ی فریدون مشیری
( بیدل دهلوی ) 🖤•دِل به یادِ پرتوِ حُسنت سراپا آتش است•🖤
صفحه اصلی 💯






































































































































































































































































































