کتابِ دستانت
شاهزادۀ کتاب ها است
با شعرهایِ آغشته به زر
متن هایِ مُرصّع به یاقوت
و جویبارانی از شراب
مجالسِ شعرخوانی
و خنیاگری و طرب
دستانت بستری از پَر است
که وقتِ خستگی
رویِ آن چُرت می زنم
دستانت،
در فرم و در معنا شعرند
اگر دستانت نبود نه شعری بود
نه نثری و نه چیزی به نام "ادبیات" 🌷
پ.ن:
چون قهوه به دست گیرد آن حبِّ نبات
از عکسِ رُخش قهوه شود آبِ حیات
عکسِ رُخِ او به قهوه دیدم گفتم
خورشید بُرون آمده است از ظلمات (شاطرعباس صبوحی) 🖤
دوستم داشته باش، دستت را به من بده، که در امتدادِ دستانت، بندری ست برایِ آرامش 💙
| آهنگساز: استاد فریدون شهبازیان |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ ضبط: ۱۳۸۳ |
| 🎼 دانلود آهنگ زیبای گل گلدون من با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: نِزار قباني (شاعر سوریه) 🇸🇾 ، 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷 ، زنده یاد استاد فریدون شهبازیان (آهنگساز) 🇮🇷
اگر روزی بِه دست آرم سرِ زُلفِ نگارم را
شمارم مو بِه مو شرحِ غمِ شب هایِ تارم را
برای جان سپردن، کویِ جانان آرزو دارم
که شاید با دو سیلِ او، برد خاکِ مزارم را
ندارم حاجتِ فصلِ بهاران با گُل وُ گلشن
بِه باغِ حُسن اگر بینم نگارِ گلعذارم را
بِه گردِ عارضش چون سبز شد خطّ من، بِه دِل گفتم
سیه بین روزگارم را، خزان بنگر بهارم را
تمنّا داشتم عینِ وصالش در شبِ هجران
صبا بوئی از آن آورد وُ برد از دِل قرارم را
بدان امّید از احسان که در پایش فشانم جان
که از شفقّت بدست آرد دلِ امیدوارم را
مریضِ عِشق را نبود دوائی غیرِ جان دادن
مگر وصلِ تو سازد چاره، دردِ انتظارم را
چو یارم ساخت با اغیار وُ من جان دادم از حسرت
بگویید ای برادر آن بتِ ناسازگارم را
صبوحی را سگِ دربانِ خود خواند آن پری از مهر
میانِ عاشِقان افزوده قدر وُ اعتبارم را 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
چِه خونبها بِه از این کُشتگان کویِ تو را
که بنگرند بِه محشر، دوباره رویِ تو را
تمام، گمشدگانِ ره توئیم وُ کنیم
بِه هر طریق که باشیم، جستجویِ تو را
دمِ مسیح که گویند روح پرور بود
یقینم آنکه بِه لب داشت، گفتگویِ تو را
زِ غصّه، چون پرِ کاهی شود زِ قصهٔ من
اگر بِه کوه دهم شرح، آرزویِ تو را
بِه خود مناز وُ مخند اینقدر بِه گریۀ من
که آبِ چشمِ من، افزوده آبرویِ تو را
سبو کشانِ محبّت کشند دوش بِه دوش
اگر گناه دو عالم بود، سبویِ تو را 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
غَمت شود بِه دلِ من فزون، دقیقه دقیقه*
دِلم زِ هجر شود پُر زِ خون، دقیقه دقیقه
هر آنچه خون بِه دِلم شد زِ اشتیاقِ جمالت*
شد از دو دیدۀ زارم برون، دقیقه دقیقه
هر آن دِلی که بِه دامِ کمندِ زُلفِ تو افتد*
زِ غَم، فتد بِه سرِ او جنون، دقیقه دقیقه
هلاک می شدم از تیرِ نازِ او، بِه نگاهی*
اگر لبِ تو نمی شد مصون، دقیقه دقیقه
چِه فتنه ایست بِه چشمِ سیاهکارِ تو، ای مه؟!*
بِه یِک نظر کند عالم فسون، دقیقه دقیقه
که را شهید نمودی بِه رهگذار، که ریزد*
زِ تیغِ نازِ تو پیوسته خون، دقیقه دقیقه؟
زِ ضربِ تیشۀ فرهاد وُ تیرِ غمزۀ شیرین*
هنوز ناله کِشد بیستون، دقیقه دقیقه
پس از حکایتِ مجنون زِ عِشق وُ از غمِ لیلی*
کسی ندیده چو من تاکنون، دقیقه دقیقه
زِ کِلکِ نغز صبوحی شکر زِ خامه بریزد*
زِ وصف آن لبِ یاقوت گون، دقیقه دقیقه 🌷
پ.ن:
زِ دردِ هجر بِه جايى رسيده ضعفِ وجودم
كه ناله نيز بِه دوشِ دِلم نشسته برآيد (نجيب كاشانى) 🖤
پ.ن۲:
بکُش وُ بسوز وُ بگذر، منگر بِه این که عاشِق
بِه جُز این که مهر ورزد، گُنهی دگر ندارد (وحشی بافقی) 🖤
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
روزه دارم من وُ افطارم از آن لعلِ لب است*
آری افطارِ رطب در رمضان مستحب است
روزِ ماه رمضان زُلف میفشان که فقیه*
بخورد روزۀ خود را بِه گمانش که شَب است
زیرِ لب، وقتِ نوشتن همه کس نقطه نهد*
این عجب نقطۀ خالِ تو بِه بالایِ لب است
یارب این نقطۀ لب را که بِه بالا بنهاد؟*
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است وُ من از آن می ترسم*
که لبِ لعلِ تو آلوده بِه ماء العِنَب است
پسرِ مریم اگر نیست چِه باک است زِ مرگ*
که دمادم لبِ من بر لبِ بِنتُ الْعِنَب است
مَنعم از عِشق کند زاهد وُ آگه نَبُوَد*
شهرتِ عشقِ من از ملکِ عجم تا عرب است
گفتمش ای بتِ من بوسه بده جان بستان*
گفت: رو کاین سخنِ تو نه بِه شرطِ ادب است
عِشق آن است که از رویِ حقیقت باشد*
هر که را عشقِ مجازی ست حَمال الحَطَب است
گر صبوحی بِه وصالِ رُخِ جانان جان داد*
سودنِ چهره بِه خاکِ سرِ کویش سبب است 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
اگر روزی بدست آرم سرِ زُلفِ نگارم را*
شمارم مو بِه مو شرحِ غمِ شب هایِ تارم را
برایِ جان سپردن، کویِ جانان آرزو دارم
که شاید باد وُ سیلِ او، برد خاکِ مزارم را
ندارم حاجتِ فصلِ بهاران با گُل وُ گُلشن
بِه باغِ حُسن اگر بینم نگارِ گُلعذارم را
بگردِ عارضش چون سبز شد خط، من بِه دِل گفتم
سیه بین روزگارم را، خزان بنگر بهارم را
تمنّا داشتم عینِ وصالش در شبِ هجران
صبا بوئی از آن آورد وُ بُرد از دِل قرارم را
بدان امید از احسان که در پایش فشانم جان
که از شفقّت بدست آرد دلِ امیدوارم را
مریضِ عِشق را نبود دوائی غیرِ جان دادن*
مگر وصلِ تو سازد چاره، دردِ انتظارم را
چو یارم ساخت با اغیار وُ من جان دادم از حسرت*
بگوئید ای برادر، آن بتِ ناسازگارم را
صبوحی را سگِ دربانِ خود خواند آن پری از مهر
میانِ عاشِقان افزوده قدر وُ اعتبارم را 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
زِ قهر تیغ کشیدی، بِه سویِ من بدویدی*
زِ من تو سر ببریدی، من از تو دِل نبریدم
نشست یار بِه محفل، گذشت قافله غافل*
که هر چِه من بدویدم، بِه گردِ او نرسیدم
مپرس حالتِ مجنون زِ سایه پرور شهری*
زِ من بپرس که با سر، بِه کویِ دوست دویدم
مرا هوایِ پریدن نبود از پیِ طوبی*
بهشتِ رویِ تو دیدم، از آشیانه پریدم
توئی که سوختیم از فراق وُ رحم نکردی*
منم که سوختم وُ ساختم، نفس نکشیدم
هر آنچِه تخمِ طرب کاشتم بِه مزرعهٔ دِل*
زِ بختِ بد چو صبوحی، گیاه غَم درویدم 🕯
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
پیوسته من از شوقِ لبِ لعلِ تو مستم
زین ذوق که دارم، خبرم نیست که هستم
در بادیهٔ عشقِ تو تا پای نهادم
یکباره بشد، دین وُ دِل وُ عقل زِ دستم
از بس که نظر بر گُل رُخسارِ تو دارم*
شد شهره بِه هر شهر که خورشید پرستم
تو مهر زِ من ای بتِ عیّار بریدی
من دِل بِه خَم طرّۀ طرّارِ تو بستم
مُطرب تو بزن سازِ نوائی بِه درستی
ساقی تو بده باده که من توبه شکستم 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
در خمِ زُلفِ تو، پابندِ جنون شد دلِ من
بی خبر از دو جهان، غرقه بِه خون شد دلِ من
چونکه با رشتهٔ گیسویِ تو پیوندی داشت
مو بِه مو بسته بِه زنجیرِ جنون شد دلِ من
اینهمه فتنه مگر زیرِ سرِ چشمِ تو بود
که گرفتار دو صد سحر وُ فسون شد دلِ من؟
آنچه گفتم بِه دِل از رویِ نصیحت، نشنید
عاقبت عشقِ تو ورزید وُ زبون شد دلِ من
بعدِ مرگِ من اگر بر سرِ خاکم گذری*
دهمت شرح، که از دستِ تو، چون شد دلِ من
سالها سخت تر از کوه گران بود ولیک
در سرِ عشقِ تو، بی صبر وُ سکون شد دلِ من
نقطهٔ خالِ تو تا دید بِه پرگارِ وجود
یکسر از دایرهٔ عقل، برون شد دلِ من 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
چون قهوه بدست گیرد آن حبِ نبات
از عکسِ رُخش قهوه شود آبِ حیات
عکسِ رُخِ او بِه قهوه دیدم گفتم
خورشید برون آمده است از ظلمات 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
دِلی که در خمِ زُلف، شانه می طلبد
چو طایری است که شَب، آشیانه می طلبد
زِ شوقِ خالِ تو، دِل می تپد در آن خمِ زُلف
حریص بین، که بِه دام است وُ، دانه می طلبد
دِلم بِه خانه خرابیِ خویش می گِرید
چو بهرِ زُلفِ تو مشّاطه شانه می طلبد
زِ بهرِ کُشتنم این بس که دوستدارِ وی ام
دگر چِرا پیِ قتلم، بهانه می طلبد
هزار مرتبه بستی بِه رویِ من در وُ باز
دِلم گُشایش از این آستانه می طلبد 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
نیست او را سرِ مویی سرِ سوداییِ ما
کار شُد سخت، مگر بخت کند، یاریِ ما
تا بِه آهویِ ختن نسبتِ چَشمت دادند
شهره گردید، بِه هر شهر، خطاکاریِ ما
گر بِدادیم بهایِ دهنت نقد روان
سود بردیم، که شُد هیچ، خریداریِ ما
همه شَب تا بِه سحر از غمِ رویت شادیم
بِه امیدی که، بیایی تو، بِه غَمخواری ما
چند آزارِ دلِ ما دهی ای راحتِ جان
راحتِ جان، مگرت هست، دِل آزاریِ ما؟
تو که چون سرو زِ آسیبِ خزان آزادی
چِه غَمی باشدت، از حالِ گرفتاریِ ما؟
چشمِ فتانِ تو را دوش بدیدم در خواب
ای بسا فتنه، که برخواست، زِ بیداریِ ما 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
تا مرا عشقِ تو، ای خسروِ خوبان بِه سر است
پندِ هفتاد وُ دو ملت، بِه برم بی اثر است
می نماید که تو از خیلِ پریزادانی
کی بِه این دِلبری وُ حُسن وُ لطافت بشر است؟
واعظ از عشقِ رُخت منعِ منِ زار کند
گرچِه پندش پدرانه است، ولی بی اثر است
دِل مبندید بِه اوضاعِ جهان هیچ که من
آزمودم، همه اوضاعِ جهان بی ثمر است
عاشقِ کویِ تو از تیغ نگرداند روی
تیغِ ابرویِ تو را، جانِ صبوحی سپر است 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
ای زُلفِ تو چون مار وُ رُخِ خوبِ تو چون گنج
بی مارِ تو بیمارم وُ بی گنجِ تو در رنج
از سیلیِ عشقِ تو، رُخم گشته چو نارنج
دین وُ دِل وُ عقل وُ خرد وُ هوشِ مرا سنج
هرگز نَبُود حور، چو رویِ تو، بِه رضوان
سروی بِه نکوئی قدت، نیست بِه بُستان
رویِ تو گُلِ سرخ وُ خطت سبزه وُ ریحان
هم قند وُ نبات وُ شکر وُ پسته وُ مرجان
در دستِ غَمت، چند زنم ناله وُ فریاد
باز آی، که عشقِ تو مرا کند زِ بنیاد
هرگز نَبُود چون قد وُ بالایِ تو شمشاد
حور وُ ملک وُ آدمی وُ جنّ وُ پریزاد
دیوانۀ عشقِ تو، ندارد خبر از خویش
خال وُ خط وُ زُلف وُ مژه وُ چشمِ تو زان پیش
غَم تاخت اگر بر سر وُ سامانِ صبوحی
ساقی بدر آی از درِ ایوانِ صبوحی 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
بِه اختیار زدم دل بِه زُلفِ یار، گره
بِه کارِ خویش، فکندم بِه اختیار، گره
گره زدی سرِ زُلف وُ دِلم زِ ناله فتاد
فتد زِ نغمه، چو اُفتد بِه سیمِ تار، گره 🌷
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
گر همه عمر، نداده است، کسی دِل بِه خیال
چون بیاید بِه سرِ کویِ تو، بی دِل برود
ساربان تند مران، ورنه، چنان می گِریم
که تو وُ ناقه وُ محمل، همه در گِل برود 🌷
پ.ن:
غَمش در نهان خانۀ دِل نشیند
بِه نازی که لیلی، بِه محمل نشیند
بِه دنبالِ محمل، چنان زار گِریم
که از گِریه ام، ناقه در گِل نشیند (طبیب اصفهانی) 💚
────────────────────────
با ساربان بِگویید، احوالِ آبِ چَشمم
تا بر شتر نبندد، محمل بِه روزِ باران (جناب سعدی) 💚
موضوعات مرتبط: شاطر عباس صبوحی قمی (شاعر روزگار قاجار) 🇮🇷
( امیرخسرو دهلوی ) 🖤•چشمات می دونن من خیلی وقته منتظر تواَم آپامه؟!•🖤
📚 از کتاب سلوک عاشورایی، منزل ششم: حق و باطل، نوشته ی حاج آقا مجتبی تهرانی
( مولوی جان ) 💙•خدا را نباید فراموش کرد؛ در خواب، در بیداری، در هَر حال و موقعیتی•💙
( خاقانی شروانی ) 🖤•وسعتِ جهان را نمیخواهم؛ تنگنایِ آغوشِ تو را میخواهم آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🕯 ♡آه از فراقِ يار؛ مرگم از اين واقعه خوش تر هزار بار♡ 🕯
( غبار همدانی ) 🖤•من تمامیِ این شب را غریبم؛ مرا در آغوش گیر وُ بفشار•🖤
( مشتاق اصفهانی ) 🖤•محبوبم! در خیالِ من، به پای هم پیر می شویم•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•دوستت دارم آپامه؛ عشقت همه چیز را در درونم زنده می کند•🖤
( سالک قزوینی ) 🖤•شکسته دِل نشوی چون شکست پیش آید•🖤
( بیدل دهلوی ) 💚•اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم•💚
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۵۱، ۱۵۲
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۳۳، ۱۳۴
( فروغی بسطامی ) ❤️•فدایِ عشقِ تو جان است، تا به تن چه رسد•❤️
( صائب جانمان ) 🖤•ای آرزویِ من! خدای آسان کند مرا به سویِ تو راهی•🖤
( فخرالدین عراقی ) 🕯 ♡آه چه قدر دوستت دارم آپامه♡ 🕯
( سعدی شیرازی ) 🖤•چشمهایم را تو با دستانِ نرمِ خود ببند و رویایم را شیرین کن•🖤
( هلالی جغتائی ) 🖤•با لطافتِ سخن و شدتِ احساس دوستت دارم آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🕌 🌹 فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹 🕌
( سالک قزوینی ) 🖤•دو دلداده هستیم ما.. تا آنگاه که ماه 🌙 به خواب برود•🖤
( سعدی شیرازی ) 💙•صبح بخیر… تویی نخستین فکرِ هر صبحِ من، آپامه•💙
📚 از كتاب خاطرات اسدالله علم، جلد سوم، ص۳۵، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲
( پل الوار ) ❤️•در انتهایِ غم، همیشه دریچه ای باز است، دریچه ای روشن•❤️
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•محبوبم! شما نباشید، شب هایم بی رحمانه صبح می شوند•🖤
( خاقانی شروانی ) 🖤•و صِدايت هم دليلِ ديگريست برای زندگی آپامه•🖤
( خواجوی کرمانی ) 🖤•این فکر که اکنون کنارم نخوابیده ای، مرا خُرد می کند•🖤
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس کردنی بود، بی گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند•💙 🪴
صفحه اصلی 💯




































































































































































































































































































