از نخلِ او امیدِ نوا داشتم، نشد
بر عهدِ او گمانِ وفا داشتم، نشد
بیمِ عقوبتی زِ بلا داشتم، رسید
چشمِ اجابتی زِ دعا داشتم، نشد
ای اشکِ بی سرایت وُ ای آهِ بی اثر*
امیدواری ای، به شما داشتم، نشد
آن دم که چشمش از مُژه خنجر کشیده بود
چشمِ رعایتی زِ حیا داشتم، نشد
گفتم اجل زِ هجر خلاصم کند، نکرد
این درد را امّیدِ دوا داشتم، نشد
میلی! چو مرغِ دام، امیدِ فراغِ بال
در قیدِ آن دو زُلفِ دوتا داشتم، نشد 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
از نخلِ او امیدِ نوا داشتم، نشد
بر عهدِ او گمانِ وفا داشتم، نشد
بیمِ عقوبتی زِ بلا داشتم، رسید
چشمِ اجابتی زِ دعا داشتم، نشد
ای اشکِ بی سرایت وُ ای آهِ بی اثر*
امیدواری ای به شما داشتم، نشد
آن دم که چشمش از مژه خنجر کشیده بود
چشمِ رعایتی زِ حیا داشتم، نشد
گفتم اجل زِ هجر خلاصم کند، نکرد
این درد را امیدِ دوا داشتم، نشد
میلی! چو مرغِ دام، امیدِ فراغِ بال
در قیدِ آن دو زُلفِ دوتا داشتم، نشد 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
چون هجوم آرد محبّت، شاد نتوان زیستن
در کمندِ آرزو آزاد نتوان زیستن
عهدِ یاری با رقیبان بستی وُ زین اضطراب*
گرچه عهدِ توست بی بنیاد، نتوان زیستن
نیم بسمل سازدم چون ذوقِ شکرّخندِ او
زهرِ چَشمش گر نباشد یاد، نتوان زیستن
دوستان گویند اهلِ عِشق را غَم دشمن است*
ای خوش آن دشمن که بی او شاد نتوان زیستن
زخمْ کاری، بختْ نافرمان، شکاری نیم جان
با وجودِ رحمتِ صیّاد نتوان زیستن
یار، میلی می شود بیدادآموزِ رقیب
فکرِ مُردن کن کزین بیداد نتوان زیستن* 🕯
پ.ن:
یک نفس بی لذّتِ بیداد نتوان زیستن
گر نباشد خاطرِ ناشاد نتوان زیستن
بی توکّل در طریقِ عِشق نتوان گام زد
تا نگویی: هر چه باداباد، نتوان زیستن (حکیم شفایی) 🖤
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
غافل بِه من رسید وُ وفا را بهانه ساخت
افکنْد سَر بِه پیش وُ حیا را بهانه ساخت
تا از جفایِ او نرهَم، خونِ من نریخت
بیرحم، ترسِ روزِ جزا را بهانه ساخت
از بزم تا زِ آمدنِ من برون رود
برخاست گرم وُ دادنِ جا را بهانه ساخت
می خواست عمرها که شود مهربانِ غیر
نامهربان، ستیزهٔ ما را بهانه ساخت
میلی، تو را زِ ننگ نیاورْد در کمند
کوتاهیِ کمندِ بلا را بهانه ساخت 🌷
پ.ن:
دامن فشان گذشت وُ ادا را بهانه ساخت
خاکم بِه باد داد وُ صبا را بهانه ساخت
دستی بِه دوشِ غیر نهاد از سرِ کَرَم
ما را چو دید لغزشِ پا را بهانه ساخت
در کارِ خود بِه رنگِ دگر دست می زند
خونم بِه کار بُرد وُ حنا را بهانه ساخت (مکین شاه جهان آبادی) 🖤
پ.ن۲:
سویم فکنْد تیر وُ خطا را بهانه ساخت
تیری دگر کشید وُ ادا را بهانه ساخت
از راهِ ناز کرد پریشان بِه رُخ دو زُلف
بر نعشِ من رسید وُ عزا را بهانه ساخت
پیشِ که نالم از غمِ دِل کان مسیح دَم
دردم فزود وُ قحطِ دوا را بهانه ساخت (قتیل لاهوری) 🖤
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
زِ من در شِکوه آن شوخِ بلا بوده ست، دانستم
رقیبان را سرِ جنگ از کجا بوده ست، دانستم
بِه مجلس صحبتِ او با رقیبان گرم بود امشَب
بِه ایشان پیش ازین هم آشنا بوده ست، دانستم
در آغازِ محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانعِ جور وُ جفا بوده ست، دانستم
رقیبان در تماشا بوده اند از دور وُ من غافل
تغافلهایِ امروز از کجا بوده ست، دانستم
نشد تغییر در اطوارِ آن غیر آشنا پیدا
قبولِ التماسم از حیا بوده ست، دانستم
رقیبان حیله گر، او ساده دِل، من تهمت آلوده
زِ من بیگانه تا غایت چِرا بوده ست، دانستم
بِه مجلس باز آمد یار بعد از رفتنِ میلی
ازآن رفتن چِه او را مدّعا بوده ست، دانستم 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
کو بختِ آنکه یار شکایت زِ من کند
چندان که مدعی نتواند سخن کند
گردد هزار تازه گرفتار، ناامید
گر شِکوه ای دِلم زِ تو پیمان شکن کند
گر بیمِ سرگرانیِ او نیست غیر را
منعم چرا زِ همرهیِ خویشتن کند
آن طالعم کُجاست که از پهلویِ رقیب*
قتلِ مرا بهانهٔ برخاستن کند*
او می کند سوال وُ زبان در جوابِ او
از اضطرابِ دِل نتواند سخن کند
میلی هزار حیف که آن مِی پرست را
ذوقِ شراب، ساقیِ هر انجمن کند 🌷
پ.ن:
دلبر بِه من رسید وُ جفا را بهانه کرد
افکند سَر بِه زیر، حیا را بهانه کرد
آمد بِه بزم وُ دید منِ تیره روز را
ننشست وُ رفت، تنگیِ جا را بهانه کرد
رفتم بِه مسجد از پیِ نظّارهٔ رُخش
بر رو گرفت دست وُ دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجه اش از خونِ عاشِقان*
بستن بِه دستِ خویش حنا را بهانه کرد (شاطر عباس صبوحی) 🖤
پ.ن۲:
بِه پیشِ او چو نشینم روَد بِه فکر فرو
که از بَرَم بِه کدامین بهانه برخیزد (داعی اصفهانی) 🖤
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
تا نیاید بِه میان حرفِ نهانِ من وُ تو
غیر در بزم نشیند بِه میانِ من وُ تو
تو نیایی زِ حیا در سخن وُ من زِ حجاب
تا چِه سازند رقیبان زِ زبانِ من وُ تو
چون ازین رشک نسوزم؟ که شنیدم زِ رقیب
گفت و گویی که گذشته ست میانِ من وُ تو
سوزم از رشکِ رقیبانِ تو با آنکه زِ دور
می شوند از سرِ حسرت نگرانِ من وُ تو
از تبسّم دلِ قاصد نربایی زنهار
کافتد از پرده برون، رازِ نهانِ من وُ تو
میلی، آرد خبرِ یار بِه ما ای دلِ زار
تا بِه این حیله کند، رفعِ گمانِ من وُ تو 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
آن جفاپیشه که آیینِ وفا نشناسد
تا بِه سویم نگرد، کاش مرا نشناسد
دیده از زخمِ خدنگِ تو ببستم که تو را
از پیِ دعویِ خون، روزِ جزا نشناسد
غایتِ ناکسی ام بین، که بِه این رسوایی
اگر از یار بپرسند، مرا نشناسد
دارم اندیشۀ بسیار زِ بدخوییِ غیر
گرچه آن طفل هنوزم زِ حیا نشناسد
بختِ بد بین که بِه میلی نکند غیرِ جفا
خردسالی که جفا را زِ وفا نشناسد 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
تلخکامِ غمِ او، درد وُ دوا نشناسد*
شربتِ عافیت وُ زهرِ بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیشِ من از وصل نهان
حالِ خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی بِه تو صد بار اگر تازه کنم*
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گُل همه شَب داده بِه مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را زِ حیا نشناسد!
گُلرخان گوش بِه دردِ دلِ میلی دارید!
که کسی حالِ مرا بِه زِ شما نشناسد 🌷
پ.ن:
بی تو تیغِ دو زبان است تکلّم ما را
نمکِ زخمِ دهان است تبسّم ما را (شوکت بخاری) 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
جفایِ یار، چنان بُرده اعتبار از من
که غیر آید وُ پُرسد نشانِ یار از من
جوابِ نامۀ شوقم حدیثِ نومیدی ست*
که قاصد آمد وُ بگذشت شرمسار از من
مریضِ عِشقم وُ بیماری ام چنان صعب است*
که نیست غیرِ اجل، کس امیدوار از من
امیدواریِ میلی بِه صبر بود وُ کنون
که در میانِ بلایم، کند کنار از من 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
چون شمع درآ سرزده وُ بزم نشین باش
غارتگرِ جان، رهزنِ دِل، آفتِ دین باش
دِل می دهد از دیدنِ دِلدار، خبرها
ای دیده دمی بر سرِ راهش بِه کمین باش
چشمانِ تو هر جا که درِ فتنه گشایند
گویند اجل را که برو گوشه نشین باش
شادم که زِ بیدادِ تو مرگم شده نزدیک*
امروز دگر بهرِ خدا بر سرِ کین باش
مگذار که آزرده رود میلی ازین در
با او دو سه روزی بِه تکلّف بِه ازین باش 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
آن رفت که وصلت بِه دعا می طلبیدم
در هجرِ تو مُردن زِ خدا می طلبیدم
آن رفت که در خیلِ غزالان منِ مجنون
چَشم از همه پوشیده تو را می طلبیدم
آن رفت که افسردگیِ بوالهوسان را
از گرمیِ بازارِ جفا می طلبیدم
آن رفت که از بهرِ سخن هایِ نهانی
در بزم، بِه پهلویِ تو جا می طلبیدم
آن رفت که پیشِ تو چو میلی دلِ خود را
در سلسلۀ زُلفِ دوتا می طلبیدم 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
می دهد ساقی میِ نابی که می سوزد مرا
می زند بر آتشم آبی که می سوزد مرا
می رود آن مست، هشیارانه از پیشم ولی
نخلِ قدّش می خورد تابی که می سوزد مرا
تا زِ من افسانۀ غَم نشنود شب هایِ وصل
می شود از حیله در خوابی که می سوزد مرا
تا خجل از تنگ دستی سازدم در بزمِ خویش
می نماید غیر اسبابی که می سوزد مرا
باز چون میلی درین افسردگی ها دیده ام
رویِ خورشیدِ جهان تابی که می سوزد مرا 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
رفت سویِ خانه چون بنمود رویِ خویش را
تا نماید بر غریبان راه کویِ خویش را
در نیابم لذّتی از همزبانی هایِ یار
بسکه می یابم پریشان گفت و گویِ خویش را
آن پری از من گریزان است وُ من از انفعال*
می کنم پنهان زِ مردم جست و جویِ خویش را
بسکه ورزیدم بِه او بیگانگی نزدیک شد*
کآشنایِ خود کنم بیگانه خویِ خویش را
با وجودِ وصل، در دِل حسرتِ دیدار ماند*
بسکه یار از ناز بر می تافت رویِ خویش را
عالمی شد همچو میلی آهویِ سر در کمند
چون گشود از هم کمندِ مشک بویِ خویش را 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
در فِرافت زآن نمی میرم که نآید در دِلت؛ کاین ستم نادیده، روزی چند با هِجرم نساخت. 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ای جانِ تلخ کام! خراب از چِه باده ای؟
کز پا فتاده ای وُ دِل از دست داده ای
ای دیده! در مشاهدۀ کیستی که باز
هر سو بِه رویِ خود درِ حیرت گشاده ای؟
ای صبر! هر زمان زِ زمانِ دگر کمی
وی درد! هر دم از دمِ دیگر زیاده ای
شوخی که وعده داشت بِه من دوش می گذشت
گفتم بِه خود که بهرِ چِه روز ایستاده ای؟
برخاستم که در پی اش افتم بِه ناز گفت:*
بنشین که در خیالِ محال اوفتاده ای
گفتم: بیا بِه وعده وفا کن بِه عشوه گفت:
خوش بر فریبِ وعدۀ ما دِل نهاده ای
گفتم: امیدها بِه تو دارم، بِه خنده گفت:*
میلی! برو برو که تو بسیار ساده ای 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
من بی گناه وُ یار بِه کین می کشد مرا*
این می کشد مرا که چنین می کشد مرا
گویم که من زِ اهلِ وفایم مرا مکش*
وین طرفه تر که بهرِ همین می کشد مرا
بدخویِ من گذشت زِ قتلِ من وُ هنوز
آن زهرِ چشم وُ چینِ جبین می کشد مرا
زین سان که لاابالی وُ رندم زِ اشتیاق*
آن خانه سوزِ پرده نشین می کشد مرا
چون نیم کشت ناز شوم زان نگاه گرم
ذوقِ تبسمِ نمکین می کشد مرا
میلی هلاک گشتی وآن مستِ پُرغرور*
گوید تو را نمی کشم این می کشد مرا 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ای از کرشمه رخنه گرِ جانِ من بیا
آشوبِ دین وُ آفتِ ایمانِ من بیا
ای کینه سازِ عربده پردازِ من، مرو*
ای زود خشمِ دیر پشیمانِ من بیا
رفتیّ وُ دیده چون صدفِ بی گهر بماند
ای نورِ دیدۀ گهر افشانِ من بیا
هجرِ تو ساخت خانۀ صبرِ مرا خراب*
بهرِ عمارتِ دلِ ویرانِ من بیا
گمنامِ عِشق را نتوان یافت، ای اجل
روزی که آیی، از پیِ افغانِ من بیا
دارد عزیمت دل میلی خدنگِ ناز
ای مرهمِ جراحتِ پنهانِ من بیا 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
خوش آنکه حرفِ تو گوییم وُ چون تو پیش آیی
کسی حدیثِ دگر بر زبان دهد ما را
برد چو نامِ تو قاصد، حسد بریم، وگر
نویدِ وصلِ تو آرامِ جان دهد ما را
بِه هجر وُ وصل چو بی غَم شدیم، کاش اجل*
فراغتی زِ غمِ این وُ آن دهد ما را
ز چنگ هجر و اجل، کی بریم جان میلی*
کُشد فراق، اجل گر امان دهد ما را 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
شَب مژدۀ وصال شنیدم، نیامدی
بسیار انتظار کشیدم، نیامدی
تا غیر شاد گردد وُ من منفعل، تو را
هر چند سویِ خود طلبیدم، نیامدی
در وصل، خویش را نرساندی اجل بِه من
زهرِ فراق تا نچشیدم، نیامدی
دی می گذشتی از درِ محنت سرایِ من
هر چند از پیِ تو دویدم، نیامدی
تا آمدی رسید بِه جانِ میلی از غَمت
تا از غَمت بِه جان نرسیدم، نیامدی 🕯
پ.ن:
جوانی ام در انتظارِ دیدنت گذشت، نیامدی و نیامدی و پیر شد؛ همین! 🖤
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
از نخلِ او امیدِ نوا داشتم، نشد
بر عهدِ او گمانِ وفا داشتم، نشد
بیمِ عقوبتی زِ بلا داشتم، رسید
چشمِ اجابتی زِ دعا داشتم، نشد
ای اشکِ بی سرایت وُ ای آهِ بی اثر
امیدواری ای بِه شما داشتم، نشد
آن دم که چَشمش از مژه خنجر کشیده بود
چشمِ رعایتی زِ حیا داشتم، نشد
گفتم اجل زِ هجر خلاصم کند، نکرد*
این درد را امیدِ دوا داشتم، نشد
میلی! چو مرغِ دام، امیدِ فراغِ بال
در قیدِ آن دو زلفِ دوتا داشتم، نشد 🕯
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
خوشدِلم کز زهرِ ناکامی نباشد بهره مند
کامجویی کش بِه دِل اندیشۀ کام است وُ بس
کی دِلم چون مرغِ بسمل گیرد از مُردن قرار*
عاشِقان را در دِل آرام از دِلارامست وُ بس
ای که داری خارِ هستی در قدم، منشین زِ پا
کز تو تا منزلگه مقصود، یِک گام است وُ بس
مستِ می را سرخوشی هر لحظه از پیمانه ایست*
سرخوشانِ عِشق را مستی زِ یِک جام است وُ بس
هر طرف در عهدِ حُسنت نامزدِ خلقی بِه عِشق*
میلیِ بیچاره در عشقِ تو بدنام است وُ بس 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
کنم چو یاد زِ بیگانه آشناییِ تو*
یِکی هزار شود محنتِ جداییِ تو
از آن ستم که کنی زِ اعتماد جان نبرم
که نیم بسملم از عاشِق آزماییِ تو
جز این که مایۀ رنجیدنِ دگر باشد
نیافتم سببِ مهربان نماییِ تو
بِه غیر از آنکه فزاید تغافلش ای دِل
نتیجه ای ندهد آرزو فزاییِ تو
فریب کی خورَد از وعدۀ وفا میلی
که آزموده وُ دانسته بی وفاییِ تو 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
زان زهرِ چشم، بس که دِلم تلخکام شد
بر کامِ او، شرابِ تمنّا حرام شد
کردم سلام وُ فایده این یافتم که دِل
نومید بعد ازین، زِ جوابِ سلام شد
بیرون نرفت، لذتِ وصلِ تو از دِلم*
هر چند هجر، در صددِ انتقام شد 🌷
| آهنگساز: بابک بیات |
| با صدای: بی کلام؛ تاریخ انتشار: ۱۳۷۶ |
| 🎼 دانلود موسیقی زیبای مرسدس ۹ با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، زنده یاد استاد بابک بیات (آهنگساز) 🇮🇷 ، میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
می دهد ساقی، میِ نابی که می سوزد مرا
می زند بر آتشم، آبی که می سوزد مرا
می رود آن مست، هشیارانه از پیشم، ولی
نخلِ قدش می خورد، تابی که می سوزد مرا
تا زِ من افسانۀ غَم نشنود، شبهایِ وصل*
می شود از حیله، در خوابی که می سوزد مرا
تا خجل از تنگدستی، سازدم در بزمِ خویش
می نماید غیر، اسبابی که می سوزد مرا 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
دود بر خیزد زِ جانم، آتش اُفتد در دِلم
یِک نفس گر باز دارم، آهِ عالم سوز را
از فریبِ وعدۀ فردا، تسلّی کی شوم؟
چون بِه یاد آرم، خلافِ وعدۀ امروز را
برقِ خرمن سوزِ غیرت، در دِل میلی فتد
گر ببیند خوش بِه غیر، آن شمعِ بزم افروز را 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
گو فریبِ وعده، این جانِ بلا اندوز را
تا بِه شغلِ انتظارش، بگذرانم روز را
سینه ام را چاک کُن ای عِشق، با تیغِ جنون
وز سرِ من باز کُن، عقلِ گریبان دوز را 🌷
موضوعات مرتبط: میرزا قلی میلی مشهدی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
📚 زهر شیرین، از دفتر ابر و کوچه نوشته ی فریدون مشیری
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش سوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش دوم 🔰
( قیصر امین پور ) ❤️•فصلی با شهادت و شهیدانِ خدایی•❤️ 🔰 بخش اول 🔰
( رضا عبداللهی ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( هانا هنجنی ) 🖤•این همه دلتنگی در یک سینه و راهِ گریزی نیست•🖤
📚 از کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان، صفحه ۱۶. نوشته ی دکتر سیّد محمّد بهشتی
( صائب جانمان ) ❤️•شهادت حسین فهمیده و روز نوجوان گرامی باد•❤️
( محمد علی بهمنی ) 🖤•از رنج هایِ دنیا پناه بر علیّ مرتضی علیه السلام•🖤
( مسعود هوشمند ) 🖤•برای تو آپامه•🖤
( زکی همدانی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برای او چیزی نبودم•🖤
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•با وجودِ فاصله هاى دور، تا مرگ دوستت خواهم داشت آپامه•🖤
( استاد شهریار ) 🖤•هر چیز زیبا می شود اگر تو به همراهِ من باشی حتی اندوهم•🖤
( ولی دشت بیاضی ) 🖤•خداحافظی اش سرد بود، و گویی برایِ او چیزی نبودم•🖤
( واله اصفهانی ) 🕯 ♡بعد از تو؛ ذوقی در زندگی ام نیست آپامه♡ 🕯
( ذوقی اصفهانی ) 🖤•تمامِ شَب که دور از آغوشِ توام چه خواهم کرد؟•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•من تا وقتِ مرگ عاشقت خواهم ماند آپامه•🖤
( ناصح اصفهانی ) 🖤•هر چه در آغوشِ تو اتفاق بیفتد را دوست دارم آپامه، حتی مرگ•🖤
( شانی تکلو ) 🖤•بین من و تو وداعی نیست، تو همواره همراهِ من خواهی بود•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•ستاره ای که هر شب تو را تماشا میکند کاش چشمِ من بود آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🖤•این صورتِ تو بود که خوابیده بود بر سینه ام یا ماه باغهای پُر از میوه؟•🖤
( طالب آملی ) 🖤•پیراهنی از تارِ وفا دوخته بودم؛ چون تابِ جفایِ تو نیاوردْ کفن شد•🖤
📚 از کتاب رام كردن زن سركش، علاءالدين پازارگادی، ص ۴٥٩ نوشته ی ويليام شكسپير
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•در دوست داشتنِ تو، خودم را بسیار رنجاندم•🖤
( عبدالرحمن جامی ) 🖤•بگذار در آغوشِ تو آرام بگیرم آپامه•🖤
( طالب آملی ) 🖤•در آغاز همۀ قصّه ها، قصّۀ من با تو آغاز شد•🖤
( کلیم کاشانی ) 🖤•دوستت دارم؛ تو ندایِ عِشق در قلبِ غمینِ منی آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🖤•تو، در ژرف ترين نقطه از وجودم، هستی•🖤
📚 کابوس، از دفتر شعر تشنه طوفان نوشته ی فریدون مشیری
( بیدل دهلوی ) 🖤•دِل به یادِ پرتوِ حُسنت سراپا آتش است•🖤
صفحه اصلی 💯




































































































































































































































































































