تا غمِ کُشتنم از خاطرِ صیّادم رفت
نمک از گریه وُ تأثیر زِ فریادم رفت
بس که حیرانِ تماشایِ جمالِ تو شدم
همچو گُل دوختنِ چاکِ دِل از یادم رفت
رشک بر حالِ پریشانی اگر داشته ام
حیف وُ میلی است که بر طرّۀ شمشادم رفت
بیش ازین در شکنِ وسوسه ام مگذارید
بگذارید حریفان که پریزادم رفت
صیدی از کوه نمی مانْد اثر گر می دید
بر دِل آن جور که از خنجرِ بیدادم رفت 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
جورِ بیحد کشیده را مانم
بندۂ زر خریده را مانم
روزگارم نمی تواند دید
عالمِ آرمیده را مانم
روزِ وصلِ تو گُم کنم خود را
نو بِه دولت رسیده را مانم
غربتم تنگتر بوَد زِ وطن
خارِ در پا خلیده را مانم
دیده ام گشته خصمِ بیداری
وصلْ در خواب دیده را مانم
شورشی دارم وُ نمی دانم
بحرِ توفان رسیده را مانم
نیست رویِ وطن مرا صیدی
سرِ زُلفِ بُریده را مانم 🌷
پ.ن:
دلِ از خود رمیده را مانم
رنگِ از رُخ پریده را مانم
شده ام عِشق! بازِ آقایان
بندهٔ زر خریده را مانم (عشق اصفهانی) 🖤
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷 ، میرزا عبداللّه عشق اصفهانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
بَر نیامد نفَسِ صبحدم از یاربِ ما*
چون رگِ سنگ سیاه است، سحر در شبِ ما
در دبستانِ جنون، رخصتِ آزادی نیست
جمعه طفلی ست که بگریخته از مکتبِ ما
دِلم امروز پریشانتر از آن است که بود*
سخت ترسم که برآید زِ کسی مطلبِ ما
صحّتِ نفْسِ زبون باعثِ نافرمانی ست
مصلحت هاست که درمان نپذیرد تبِ ما
کی دلِ سختِ تو از طالعِ ما نرم شود؟*
یِک شرار است، چِه تأثیر دهد کوکبِ ما؟
غیرِ وصلِ تو که آن هم زِ خدا خواسته ایم*
در فراقِ تو نجنبیده بِه حرفی لبِ ما
صیدی از کارِ بدِ خویش زِ ما ایمن باش
پرده از رویِ گناهی نکشد مشربِ ما 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
مزاجِ عِشق از آن هر نفس بِه یِک رنگ است
که هم بِه نرمیِ گُل، هم بِه سختیِ سنگ است
بِه چشمِ آن که زِ هجرانِ یار دلتنگ است*
شَبی بِه روز رساندن هزار فرسنگ است
زِ محنتِ شب وُ روزِ زمانه دانستم
که دهر با همه از پشت وُ روی در جنگ است
زِ شوق پیرهنت با شتاب آمده است
لطیفه ای است که از گُل گلاب بی رنگ است
درین زمانه کسی را زِ غَم رهایی نیست
دِل ار زِ سنگ بوَد، غَم در او رگِ سنگ است
سرم فدات، مرنج از کنایۀ صیدی
ستاره سوخته با آفتاب در جنگ است 🌷
پ.ن:
بر پیکرِ من، اخترِ هر داغِ تو سیّار
در کاغذِ آتش زده مانندِ شرار است
خون می چکد از هر مژه زانرو که دِلم را
سرپنجهٔ مژگانِ کسی گرمِ فشار است (جویا تبریزی) 🖤
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
شبِ هجرِ تو چراغم دلِ سوزانِ من است*
شیشۀ ساعتِ من است دیدۀ گریانِ من است
نیست دستی بِه توام ورنه زِ تأثیرِ نفس*
مهر چون پنجۀ تابیده بِه فرمانِ من است
گر بِه ظاهر زِ سرِ کویِ تو دورم غَم نیست*
عکسِ رویِ تو در آیینۀ پنهانِ من است
رنگ وُ بویِ چمنِ عیشِ من از جانبِ توست*
سایۀ دستِ تو خورشیدِ گُلستانِ من است
اینقدر منعِ من از عشقِ بتان صیدی چیست؟*
عِشق، عقلِ من وُ جانِ من وُ ایمانِ من است 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
مهرِ تو را نیفکنم از سینه بر زمین*
صد ره گَرَم زند میِ دیرینه بر زمین
در عکسِ خود مشاهده کردم بِه شوقِ تو*
دیدم تو نیستی، زدم آیینه بر زمین
چون نورِ آفتاب نبیند شکستگی
گر زِ آسمان فتد، دلِ بی کینه بر زمین
هر ساعتِ نشاط، بِه عمری برابر است
ساغر منه زِ کف، شبِ آدینه بر زمین
طغیان نموده است جنونم بِه سویِ یار*
چون سیل می زنم، همه جا سینه بر زمین
صیدی بیا که جامِ مِی ای در چمن کِشیم
تا کِی کِشیم، خرقه پشمینه بر زمین؟ 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
بی تو از بس که ستم بر من غمناک رود*
مژه برهم چو زنم موج بر افلاک رود
کُشتۀ نازِ تو آرام نمی داند چیست*
گر بِه خاکش کنی آسودگی زِ خاک رود
تندخویی مده از دست که در گُلشنِ حُسن
گُل بی خار بِه نرخِ خس وُ خاشاک رود
ناز هنگامِ غضب رتبۀ دیگر دارد
پیش گیرم سرِ راهش چو غضبناک رود
بستۀ دامِ غمِ عشقِ ترا در شبِ هجر*
بی تو لختِ جگر از دیدۀ نمناک رود
صیدی از شکوۀ بیهوده لبِ خویش ببند*
یار تا چند زِ پیشِ تو عرقناک رود؟ 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
برگِ گُلِ بهشت، لبِ می پرستِ توست
مستی که هوشیار نشد، چشمِ مستِ توست
ای شاخِ گُل ببال که امروزْ روزگار
بر مطلبی که دست ندارد، شکستِ توست
مرگ از محبّتِ تو خلاصم نمی کند*
در زیرِ خاک هم دلِ من پای بستِ توست
لوحِ طلسمِ هستیِ عاشِق دِل است، دِل
تا پیشِ توست، بود وُ نبودم بِه دستِ توست
زورِ کمانِ حُسنِ تو هر کس شنیده است*
داند که زخمِ سینۀ صیدی زِ شَستِ توست 🌷
پ.ن:
در خاک هم دِلم بِه هوایِ تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوایِ تو (قیصر امین پور) 🖤
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
ما را بِه برگِ سبز کجا یاد می کند؟*
آن گُل که منعِ بویِ خود از باد می کند
صيّادِ ما بنایِ ستم تازه کرده است*
مرغی که پَر شکسته شد آزاد می کند
از بس هلاکِ چهرۀ خوبم، نسیمِ صبح*
هر جا گُلی شکفت مرا یاد می کند
بازویِ عِشق سُست مَدان، بیستون هنوز*
درمانِ زخمِ تیشۀ فرهاد می کند
غیر از وصالِ یار که امروز کیمیاست*
صیدی دلِ ترا که دگر شاد می کند؟ 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
برقع بِه رُخ افکنده بَرَد ناز بِه باغش
تا نکهتِ گُل بیخته آید بِه دِماغش
دیگر بِه کجا رفته که چون جوهرِ شمشیر
پیچیده بِه هم نورِ نظرها بِه سراغش
گر نالۀ غیر از سرِ درد است عجب نیست
آمد بِه فغان مرغِ هوس از گُلِ داغش
فرهادیِ کوه المی داده فراقم
کز جیبِ فنا می گذرد دامنِ راغش
تاریک شد از صرصرِ هجرانِ تو دِل ها
کس نیست کزین باد نمرده است چِراغش
آن گُلشنِ حُسنی که مَنَش نغمه سرایم
فرق از دمِ طاوس ندارد پرِ زاغش
صیدی چِه گنه کرده ندانم که بِه بزمت
یِک بار مِی آلود نگردید ایاغش 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
می روی ای گوش بر فرمانِ بی باکی کجا؟
اضطرابت می برد با این عرقناکی کجا؟
جامِ مِی، سرگرمِ قتلِ بیدلانت کرده است
تا کِشد نازت عِنان از دستِ بی باکی کجا
می روم آزرده از کویَت برون با سوزِ دِل
بر چراغم تا زند دامنِ هوسناکی کجا
ای که عالم کشته ایّ وُ خوبرویان دیده ای
دیده ای دیگر بگو حُسنی بِه این پاکی کجا؟
طالعِ وارون بِه دادِ آرزو کِی می رسد؟
می کند آن شوخ ما را صیدِ فتراکی کجا!
هر که را مستی بِه یادِ لعلِ میگون کسی ست
می کند آلوده خود را از مِیِ تاکی کجا؟
صیدی! این تن پروری تا کِی؟ نمی دانی مگر
می کِشد آخر سرانجام تنِ خاکی کجا 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
نیندازد زِ مشقِ فتنه چشمِ نیم خوابش را
بِه خلوت روکشِ آیینه می سازد نقابش را
ز سِحر چشمِ او، چَشمم همی داند که مژگانش
فسونی بر نگه خواهد دمید وُ بست خوابش را
جهان معشوقِ میرایی ست، عشقِ او چِه می داند
سؤالِ تازه ای دارم، که می گوید جوابش را؟
زِ گُلشن گر بِه یادِ جلوه خیزد سروِ آزادش
چو شبنم، گُل بِه رویِ برگ می آرد گلابش را
گُلِ ابرِ نقابی بی دِماغم کرده در باغی
که باشد نشئۀ صهبا هوایِ آفتابش را
زِ من جامی نمی گیرد، بِه من جامی نمی بخشد
همین تعریفِ بی جا می کند بزمِ شرابش را
بِه فتراکش چِه داری دستْ صیدی؟ چشم خود داری
چِرا با پنجۀ مژگان نمی گیری رکابش را؟ 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
کاتبان را چون قلم در وصفِ رویت سر شود*
سطرها خطّ شعاع وُ نقطه ها اختر شود
گر طلا کرده است عِشقت رنگِ ما را دور نیست
عکسِ این اکسیر اگر بر خاک اُفتد زر شود
در جهادِ نفسِ سرکش می توان فتح کرد
از ریاضت دیو زادِ حرص اگر لاغر شود
همّتی در کارِ ما ای باغبانِ روزگار
این گیاه خشک شاید نخلِ بار آور شود
آنقدر نم در جگر از تابِ هجرانِ تو نیست*
عاشقِ دِلخسته را کز گِریه مژگان تر شود
در زمانِ ما نجابت بس که بی قیمت بود
غبن دارد قطرۀ نیسان اگر گوهر شود
هر که سَر کمتر برآرد در میانِ مردمان
قیمتش صیدی گران چون میوۀ نوبر شود 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
بی تو چون سیرِ گُل وُ لالۀ الوند کنم
بر سرِ هر مژه لختِ جگری بند کنم
نگسلد رشتۀ عمرِ من، اگر بارِ دگر
نگهی با نگه گرمِ تو پیوند کنم
نخلِ وصلی که تو پروردی وُ هجران بشکست
بِه کدامِ آب وُ هوا باز برومند کنم؟
ای خوش آن دم که تو از قهر وُ من از ساده دِلی*
زهرخندی کنی وُ نام شکرخند کنم
صیدی از دوریِ یار اینهمه بیتابی چیست؟*
باش تا ناله ای امشَب بِه خداوند کنم 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
کِی وصلِ تو در عِشق، نصیبم زِ سراغ است؟*
روزم شبِ آیینه، شَبم روز چراغ است
در سینه ام از جنبشِ مژگانِ بلندی
چندین الفِ زخم بِه هر صفحۀ داغ است
از دودِ دِلم، خانه چنان گشت که سقفش
در دیده، چو بال وُ پرِ واکردۀ زاغ است
با رویِ تو حاجت، بِه تماشایِ چمن نیست
نَظّاره چو برگشت زِ رُخسارِ تو، باغ است
نومیدی صیدی زِ تو هر چند که عمریست*
بویِ گُلِ امّید، هنوزش بِه دماغ است 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
شبِ هجرِ تو چراغِ دلِ سوزانِ من است*
شیشۀ ساعتِ من دیدۀ گریانِ من است
نیست دستی بِه توام ورنه زِ تاثیرِ نفس*
مهر چون پنجۀ تابیده بِه فرمانِ من است
گر بِه ظاهر زِ سرِ کویِ تو دورم غَم نیست*
عکسِ رویِ تو در آیینۀ پنهانِ من است
رنگ وُ بویِ چمنِ عیشِ من از جانبِ توست*
سایۀ دستِ تو خورشیدِ گلستانِ من است
اینقدر منعِ من از عشقِ بتان صیدی چیست؟*
عِشق، عقلِ من وُ جانِ من وُ ایمانِ من است 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
برنیامد نفَسِ صبحدم از یارب ما*
چون رگِ سنگ سیاه است سحر در شبِ ما
در دبستانِ جنون، رخصتِ آزادی نیست
جمعه طفلی ست که بگریخته از مکتبِ ما
دِلم امروز پریشان تر از آن است که بود
سخت ترسم که برآید زِ کسی مطلبِ ما
صحّتِ نفْسِ زبون باعثِ نافرمانی ست
مصلحت هاست که درمان نپذیرد تبِ ما
کی دلِ سختِ تو از طالعِ ما نرم شود؟*
یک شرار است، چِه تأثیر دهد کوکبِ ما؟
غیرِ وصلِ تو که آن هم زِ خدا خواسته ایم*
در فراقِ تو نجنبیده بِه حرفی لبِ ما
صیدی از کارِ بدِ خویش زِ ما ایمن باش
پرده از رویِ گناهی نکشد مشربِ ما 🕯
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
مهرِ تو را نیفکنم، از سینه بر زمین
صد ره گَرَم زند، میِ دیرینه بر زمین
در عکسِ خود، مشاهده کردم بِه شوقِ تو*
دیدم تو نیستی، زدم آیینه بر زمین
چون نورِ آفتاب، نبیند شکستگی
گر زِ آسمان فتد، دلِ بی کینه بر زمین
هر ساعتِ نشاط، بِه عمری برابر است
ساغر منه زِ کف، شبِ آدینه بر زمین
طغیان نموده است، جنونم بِه سویِ یار*
چون سیل می زنم، همه جا سینه بر زمین
صیدی بیا که جام می ای در چمن کِشیم
تا کِی کشیم، خرقه پشمینه بر زمین؟ 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
در هر چِه خوب می نگرم، اعتبار نیست
حق با دلِ من است، که امیدوار نیست
روشن دِلان، زِ تیرگیِ بختْ فارغند*
شَب از برایِ شمعِ فروزنده، تار نیست
دائم چمن زِ باده پرستان بِه رونق است
می در پیاله هست، اگر گُل بِه بار نیست
تا هست نم بِه دیده وُ دِل، گِریه می کنم*
امساک، در طبیعتِ ابرِ بهار نیست
از فیضِ صبحدم نرسد، جُز زیان بِه ما
شبنم بِه آشناییِ ما، بی شرار نیست
گر بی توجّهی بِه من، آزرده نیستم*
دانسته ام که با تو، هنوز اختیار نیست
شَب تا سحر دعایِ تو، وردِ زبانِ اوست
این ها سزایِ صیدیِ شَب زنده دار نیست. 🌷
موضوعات مرتبط: میر علی صیدی تهرانی (شاعر روزگار صفوی) 🇮🇷
( امیرخسرو دهلوی ) 🖤•چشمات می دونن من خیلی وقته منتظر تواَم آپامه؟!•🖤
📚 از کتاب سلوک عاشورایی، منزل ششم: حق و باطل، نوشته ی حاج آقا مجتبی تهرانی
( مولوی جان ) 💙•خدا را نباید فراموش کرد؛ در خواب، در بیداری، در هَر حال و موقعیتی•💙
( خاقانی شروانی ) 🖤•وسعتِ جهان را نمیخواهم؛ تنگنایِ آغوشِ تو را میخواهم آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🕯 ♡آه از فراقِ يار؛ مرگم از اين واقعه خوش تر هزار بار♡ 🕯
( غبار همدانی ) 🖤•من تمامیِ این شب را غریبم؛ مرا در آغوش گیر وُ بفشار•🖤
( مشتاق اصفهانی ) 🖤•محبوبم! در خیالِ من، به پای هم پیر می شویم•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•دوستت دارم آپامه؛ عشقت همه چیز را در درونم زنده می کند•🖤
( سالک قزوینی ) 🖤•شکسته دِل نشوی چون شکست پیش آید•🖤
( بیدل دهلوی ) 💚•اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم•💚
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۵۱، ۱۵۲
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۳۳، ۱۳۴
( فروغی بسطامی ) ❤️•فدایِ عشقِ تو جان است، تا به تن چه رسد•❤️
( صائب جانمان ) 🖤•ای آرزویِ من! خدای آسان کند مرا به سویِ تو راهی•🖤
( فخرالدین عراقی ) 🕯 ♡آه چه قدر دوستت دارم آپامه♡ 🕯
( سعدی شیرازی ) 🖤•چشمهایم را تو با دستانِ نرمِ خود ببند و رویایم را شیرین کن•🖤
( هلالی جغتائی ) 🖤•با لطافتِ سخن و شدتِ احساس دوستت دارم آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🕌 🌹 فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹 🕌
( سالک قزوینی ) 🖤•دو دلداده هستیم ما.. تا آنگاه که ماه 🌙 به خواب برود•🖤
( سعدی شیرازی ) 💙•صبح بخیر… تویی نخستین فکرِ هر صبحِ من، آپامه•💙
📚 از كتاب خاطرات اسدالله علم، جلد سوم، ص۳۵، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲
( پل الوار ) ❤️•در انتهایِ غم، همیشه دریچه ای باز است، دریچه ای روشن•❤️
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•محبوبم! شما نباشید، شب هایم بی رحمانه صبح می شوند•🖤
( خاقانی شروانی ) 🖤•و صِدايت هم دليلِ ديگريست برای زندگی آپامه•🖤
( خواجوی کرمانی ) 🖤•این فکر که اکنون کنارم نخوابیده ای، مرا خُرد می کند•🖤
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس کردنی بود، بی گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند•💙 🪴
صفحه اصلی 💯




































































































































































































































































































