دوباره می سازمت وطن، اگر چِه با خشتِ جانِ خویش
ستون بِه سقفِ تو می زنم، اگر چِه با استخوانِ خویش
دوباره می بویم از تو گُل، بِه میلِ نسلِ جوانِ تو
دوباره می شویم از تو خون! بِه سیلِ اشکِ روانِ خویش
دوباره یِک روزِ روشنا، سیاهی از خانه می رود
بِه شعرِ خود رنگ می زنم، زِ آبیِ آسمانِ خویش
حدیثِ حُبّ الوطن زِ شوق، بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلامِ دِل، چو بَرگشایم دهانِ خویش
دوباره می بخشی ام توان، اگر چِه شعرم بِه خون نشست
دوباره می سازمت بِه جان، اگر چِه بیش از توانِ خویش 🌷
| آهنگساز: استاد کامبیز روشن روان |
| با صدای: بیژن بیژنی؛ تاریخ انتشار: ۱۳۸۵ |
| 🎼 دانلود آهنگ دوباره می سازمت وطن با کیفیت عالی 🎼 |
موضوعات مرتبط: 🎼 دانلود آهنگ خاطره انگیز و ماندگار ، مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷 ، استاد کامبیز روشن روان (آهنگساز) 🇮🇷 ، استاد بیژن بیژنی (خواننده) 🇮🇷
با یادِ دیدگانِ درخشانِ روشنت
ای بس بلورِ شعر تراشید طبعِ من
تا هفت رنگِ مهرِ تو بیند در آن بلور
ای بس شعاعِ خاطره پاشید طبعِ من
از بس بِه رنج، این دلِ رنجور خو گرفت
مویِ سیاه مخملیِ من سفید شد
با دردِ انتظار چِه شَب ها بِه من گذشت
تا چلچراغِ شعرِ ظریفم پدید شد 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
شَب چون بِه چشمِ اهلِ جهان خواب می دود*
میلِ تو گرم، در دلِ بی تاب می دود
در پردۀ نهانِ دِلم جای می کنی
گویی بِه چشمِ خسته، تنی خواب می دود
می بوسمت بِه شوق وُ برون می شوم زِ خویش*
چون شبنمی، که بر گُلِ شاداب می دود
می لغزد آن نگاه شتابان بِه چهره ام
چون بوسۀ نسیم، که بر آب می دود
وز آن نگاه، مستیِ عشقِ تو در تنم*
آن گونه می دود، که میِ ناب می دود
بر دامنم زِ مهر بنهْ سر، که عیب نیست
خورشید هم، بِه دامنِ مرداب می دود
وز گفتگویِ خلق مخور غَم، که گاهگاه
ابرِ سیه، بِه چهرۀ مهتاب می دود 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
دوستت می دارم وُ بیهوده پنهان می کنم
خلق می دانند وُ من انکارِ ایشان می کنم
عشقِ بی هنگامِ من، تا از گریبان سر کشید
از غمِ رسوا شدن، سر در گریبان می کنم
دستِ عِشقت بندِ زرین زد بِه پایم این زمان
کاین سیه کاری بِه مویِ نقره افشان می کنم
سینۀ پُر حسرت وُ سیمایِ خندانم ببین
زیرِ چترِ نسترن، آتش فروزان می کنم
دیده بر هم می نهم، تا بسته ماند سرِّ عِشق
این حبابِ ساده را، سرپوشِ طوفان می کنم
این من وُ این دامن وُ این مستیِ آغوشِ تو
تا چِه مستوری، منِ آلوده دامان می کنم
دست وُ پا گُم کرده وُ آشفته می مانم بِه جای
نعمتِ وصلِ تو را، اینگونه کفران می کنم
ای شگرف ای ژرف، ای پُر شور، ای دریایِ عِشق
در وجودت خویش را، چون قطره ویران می کنم
تا چِراغانی کنم، راه تو را هر شامگاه*
اشکِ شوقی نو بِه نو، آویزِ مژگان می کنم
زان نگاه کهربایی، چاره فرمان بُردن است
هر چِه می خواهی بگِو، آن می کنم آن می کنم 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
بر من گُذشتی، سر بر نکردی
از عِشق گُفتم، باور نکردی
دِل را فکندم، ارزان بِه پایت
سودایِ مهرش، در سر نکردی
گُفتم گُلم را، می بوئی از لطف
حتی بِه قهرش، پرپر نکردی
دیدی سبوئی، پُر نوش دارم
با تشنگی ها، لب تر نکردی
هنگامِ مستی، شور آفرین بود
لطفی که با ما، دیگر نکردی
آتش گرفتم، چون شاخِ نارنج
گُفتم: نظر کُن، سر بر نکردی! 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
امشَب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم
آتش بِه دِل می افکنم، دریا بِه دامان می کنم
می جویمت، می جویمت، با آن که پیدا نیستی
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم
زندانِ صبر آموز را، در می گشایم ناگهان؛
پرهیزِ طاقت سوز را، یکسر بِه زندان می کنم
یا عقلِ تقوا پیشه را، از عِشق می دوزم کفن
یا شاهدِ اندیشه را، از عقل عریان می کنم
بازآ که فرمان می برم، عشقِ تو با جان می خرم
آن را که می خواهی زِ من، آن میکنم، آن می کنم 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
اگر چِه باز نبینم بِه خود کنارِ ترا
عزیز می شمرم عشقِ یادگارِ ترا
در این خزانِ جدایی بِه بویِ خاطره ها
شکفته می کنم از نو، بِه دِل بهارِ ترا
زِ من جُدا شده ای همچو بویِ گُل از گُل
منی که داده ام از دست اختیارِ ترا
شدی شراب وُ شدم مستِ بوسۀ تو شَبی*
کنون چِه چاره کنم محنتِ خمارِ ترا؟
بِه سینه چون گُلِ عِشقت نمی توانم زد
بِه دیده می شکنم خارِ انتظارِ ترا
چو بویِ گُل چِه شود گر شَبی بِه بالِ نسیم
سبک برایم وُ گیرم رهِ دیارِ ترا
همان فریفته سیمینِ با وفایِ توأم
اگر چِه باز نبینم بِه خود کنارِ ترا 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
تُرا چون چِشمه می خواهم كه چون گيرد در آغوشم
هزار الماسِ زيبا بر تنِ عريانم آويزد
بِه عِشقت خو چُنان كردم كه خواهم از خدا هر دم
كه سركش تر شود اين شُعله وُ در جانم آويزد 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
یِک بوسه بس است از لبِ سوزانِ تو ما را
تا آب کُند این دلِ یخ بستۀ ما را
من سردم وُ سردم، تو شرر باش وُ بِسوزان
من دردم وُ دردم، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود وُ زمستانی و قطبی ست
با گرمترین پرتوِ خورشید بیارا
از دیده بر آنم همه را جُز تو برانم
پاکیزه کُنم پیشِ رخت آینه ها را
من برکۀ آرام وُ تو پوینده نسیمی
در یاب زِ من لذتِ تسلیم وُ رضا را
گر دیر وُ اگر زود، خوشا عِشق که آمد
آمد که کند شاد وُ دهد شور فضا را
هر لحظه که گُل بشکُفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد زِ خزان، ارج وُ بها را
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیشِ دو جهان عرضه توان کرد کُجا را
از باده اگر مستیِ جاوید بِخواهی
آن باده منم، جامِ تنم بر تو گوارا 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
ستاره دیده فروبست وُ آرمید، بیا
شرابِ نور بِه رگ هایِ شَب دوید، بیا
زِ بس به دامنِ شَب اشكِ انتظارم ریخت
گُلِ سپیده شگُفت وُ سحر دمید، بیا
شهابِ یادِ تو در آسمانِ خاطرِ من
پیاپی از همه سو خطِّ زر كشید، بیا
زِ بس نشستم وُ با شَب حدیثِ غَم گُفتم
زِ غصّه رنگِ من وُ رنگِ شَب پرید، بیا
به وقتِ مرگم اگر تازه می كُنی دیدار
بِهوش باش كه هنگامِ آن رسید، بیا
به گام هایِ كسان می برم گُمان كه تویی*
دِلم زِ سینه برون شد زِ بس تپید، بیا
نیامدی كه فلك خوشه خوشه پروین داشت
كُنون كه دستِ سحر دانه دانه چید، بیا
امیدِ خاطرِ سیمینِ دِل شكسته توئی
مرا مخواه از این بیش ناامید، بیا 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
گفتند: شامِ تیرهٔ مِحنت سحر شود
خورشیدِ بختِ ما زِ اُفق جِلوه گر شود
گفتند: شَب سحر شود، امّا سحر نشد
وین شام، تیره تر شود وُ تیره تر شود
ای آفتابِ عِشق وُ امید، از حجابِ ابر
ترسم بِه در نیایی وُ جانم بِه در شود
ای شامِ قیرگون که سحر از پیِ تو نیست
دانم بِه سر نیایی وُ عُمرم بِه سر شود! 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
بیا بیا كه بِه سر، باز هم هوایِ تو دارم
بِه سر هوایِ تو دارم، بِه دِل وفایِ تو دارم
مرا سری ست پُر از شور وُ التهابِ جوانی
كه آرزویِ نثارش بِه خاكِ پایِ تو دارم
بِه هجر كرده دِلم خو، طمع زِ وصل بُریدم
كه دردِ عشقِ تو را خوشتر از دوایِ تو دارم
بِه خامشی هوسِ سوختن، چو شمع نمودم
بِه زندگی طلبِ مُردن از برایِ تو دارم
خطا نكردم و كُشتی مرا بِه تیرِ نِگاهت
عجب زِ تیرِ نشانگیرِ بی خطایِ تو دارم
نكرد رحم بِه من گرچِه دید تشنۀ وصلم
همیشه این گله زان لعلِ جانفزایِ تو دارم
دلم زِ غَم پُر وُ جامم زِ باده، جایِ تو خالی*
كه بِنگری كه چِه همصحبتی بِه جایِ تو دارم
بِه پیشت ار چِه خموشم، ولیكن از تو چِه پِنهان
كه با خیالِ تو گُفتار در خفایِ تو دارم 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
بود عمری بِه دِلم با تو که تنها بِنِشینم
کامم اکنون که برآمد بِنشین تا بِنِشینم
پاک وُ رسوا همه را عِشق بِه یِک شعله بِسوزد
تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بِنِشینم
بی ادب نیستم اما پیِ یِک عمر صبوری
با تو امشَب نتوانم که شکیبا بِنِشینم
شمع را شاهدِ احوالِ من وُ خویش مگردان
خلوتی خواسته ام با تو که تنها بِنِشینم
من وُ دامانِ دگر از پیِ دامانِ تو؟ حاشا!
نه گیاهم که بِه هر دامنِ صحرا بِنِشینم
آن غُبارم که گرَم از سرِ دامن نفشانی
برنخیزم همۀ عمر وُ همین جا بِنِشینم
ساغرم، دور زنان پیشِ لبت آمدم امشَب
دستگیری کن وُ مگذار که از پا بِنِشینم 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
می خواستم بِه پای تو تقدیمِ جان کنم
بَختَم چنین نخواست که کاری چنان کنم
گفتی که حیف، گفتمت آری، ولی هنوز
دارم غنیمتی که تو را شادمان کنم
بر خرده هام گَر نِگری هر شکسته را
در پرتوِ نگاه تو رنگین کمان کنم
جُز ساعدِ شکسته چِه می آیدم بِه کار
تا با نوایِ عِشق، نی از استخوان کنم
می خواهمت، که خواستنی تر زِ هر کسی*
کو واژه ای که ساده تر از این بیان کنم؟ 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
🟦 یِه بار سیمین یِه غزل ساخته بود، تو رادیو برام خوند، من همون لحظه یِه تغییرِ کوچیک دادم توش؛ ساخته بود: «هزار امید مرا هست و هر هزار تویی»، من فورا گفتم: «مرا هزار امیدست و هر هزار تویی»؛ تویِ «هزار امید مرا»، «هزار» شکسته می شه ولی تویِ «مرا هزار امیدست»، «هزار» کشیده خونده می شه و خودشو نشون می ده؛ بعد از اون سیمین هر بار منو می دید می گُفت: خیلی ممنونم از این هزار امیدی که بِه من دادی!
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷 ، زنده یاد امیر هوشنگ ابتهاج (شاعر معاصر) 🇮🇷 ، 📺 خاطرات ماندگار
گر بوسه می خواهی بیا، یِک نه دو صد بِستان برو
این جا تنِ بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو
صد بوسۀ تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت
امّا زِ چشمِ دشمنان، پِنهان بیا، پِنهان برو
در پایِ عِشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده
گر بندۀ فرمانبری، از جان پیِ فرمان برو
امشَب چو شمعِ روشنم، سر می کشد جان از تنم
جانِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو
امشَب سراپا مستیم، جامِ شرابِ هستیم
سرکش مرا، وَزْکویِ من افتان برو، خیزان برو
بِنگر که نورِ حق شُدم، زیباییِ مطلق شُدم
در چهرۀ سیمین نگر، با جلوۀ جانان برو 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
دیشَب ای بهتر زِ گُل در عالمِ خوابم شکُفتی
شاخِ نیلوفر شُدی در چشمِ پُر آبم شکُفتی
ای گُلِ وصل از تو عطرآگین نشُد آغـوشِ گرمم
گر چِه بشکُفتی ولی در عالمِ خوابم شکُفتی
بر لبش، ای بوسه، شیرین تر از جان غنچه کردی
گُل شدی، بر سینه هم رنگ سیمابم شکُفتی
شامِ ابرآلودِ طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی وُ در جانِ بی تابم شکُفتی
یِک رگم خالی نماند از گردشِ تُندِ گلابت
ای گُلِ مستی که در جامِ میِ نابم شکُفتی
بسترِ خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو، چون گُل هایِ شَب در باغِ مهتابم شکُفتی
خوابگاهم شُد بهشتی، بسترم شُد نو بهاری
تا تو، ای بهتر زِ گُل در عالمِ خوابم شکُفتی 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
باز گو، ای بِه کنارِ دگری خفتۀ من
چِه کند با غمِ تو این دلِ آشفتۀ من؟
وه که امروز پراکنده تر از بویِ گُل است
خاطرِ جمع تر از غنچۀ نشکفتۀ من
آفتابِ نگه گرمِ ترا می جوید
این دلِ سردتر از برفِ فرو خفتۀ من
شاهدِ آتشِ عشقِ تو که گرم است هنوز
شعله هایی است که سر میکشد از گفتۀ من
چِه کنم؟ دِل بِه که بندم؟ بِه کُجا روی کُنم؟*
بازگو، ای بِه کنارِ دگری خفتۀ من 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
بِه گام هایِ کَسان می برم گُمان که تویی؛ دِلم زِ سینه بُرون شد زِ بس تپید، بیا 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
نه چِراغ و نه فانوس و نه شَمع، تنها دِلم روشن است که می آیی. 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
چِرا کمتر از آن اشکی، که از مژگانم آویزد
دَوَد بر گونه ام آرام وُ در دامانم آویزد
چرا کمتر از آن آهی، که از شوقِ لبت هر دم
درونِ سینه در موجِ غمِ پنهانم آویزد
چرا کمتر زِ شیطانی، که با افسونِ نو هر شَب
بِه پرهیزم زند لبخند وُ در ایمانم آویزد
ترآ چون چِشمه می خواهم، که چون گیرد در آغوشم
هزار الماسِ زیبا بر تنِ عریانم آویزد
بِه عِشقت خو چنان کردم، که خواهم از خدا هر دَم
که سرکش تر شود این شعله وُ در جانم آویزد
منم آن گلبنِ آزرده از آسیبِ پاییزی
که توفانِ جُدایی در تنِ لرزانم آویزد
چو نیلوفر که آویزد بِه سروی در چمن، سیمین
کند گُل نغمه هایِ شعر وُ در دیوانم آویزد. 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنّا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی زِ بختِ بد اگر نا گه رقیب آید زِ در
گفتم که با افسون گری او را زِ سر وا می کنم
گفتی که تلخی هایِ می گر نا گوار اُفتد مرا
گفتم که با نوشِ لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چِه می بینی بِگو در چشمِ چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی، دِل قصدِ یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوندِ تو را با نقدِ هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کویِ خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز وُ فردا می کنم 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
چِه گویمت؟ که تو خود با خبر زِ حالِ منی
چو جان نهان شده در جسمِ پُر ملالِ منی
چنین که می گُذری تلخ بر من، از سرِ قهر
گُمان برم که غم انگیزِ ماه وُ سالِ منی
خموش وُ گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف وُ دور گُریزی، مگر خیالِ منی
زِ چند وُ چونِ شَب دوریت چِه می پرسم
سیاه چشمی وُ خود پاسخِ سوالِ منی
چو آرزو بِه دِلم خفته ای همیشه وُ حیف
که آرزویِ فریبندهٔ محالِ منی
هوایِ سرکشی، ای طبعِ من، مکُن، که دگر
اسیرِ عِشقی وُ مرغِ شکسته بالِ منی
ازین غَمی که چنین سینه سوزِ سیمین است
چه گویمت؟ که تو خود با خبر زِ حالِ منی 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
زِ چِه جوهر آفریدی، دلِ داغدارِ ما را؟
که هزار لاله پوشد، پس از این مزار ما را
زِ سرشکِ نم فشاندم، بِه بنفشه زارِ دوری
که زِ بوته ها بچینی، گُلِ انتظارِ ما را
چو نسیمِ آشنایی، زِ کدام سو وزیدی؟
تو که بی قرار کردی، همه لاله زارِ ما را
منم آن شکسته سازی، که توام نمی نوازی
که فغان کنم زِ دستی، که گسسته تارِ ما را
ز کویرِ جان سیمین، نه گُل وُ نه سبزه روید
دلِ رنگ وُ بو پسندت، چِه کند بهارِ ما را؟ 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
ای خوش آن روز که با یار سر وُ کارم بُوَد
بی سخن با نگهش فرصتِ گُفتارم بُوَد
آن که من بستهٔ زنجیریِ مویش بودم
وه، چِه خوش بود که او نیز گرفتارم بُوَد
گر چِه در خانهٔ من بود زِ هر گونه چِراغ
یادِ او شمعِ شَب افروزِ شبِ تارم بُوَد
صبحدم نور چو در پنجره ها می خندید
در بَرم خنده بِه لب بوسه طلبِ یارم بُوَد
وقتِ تابیدنِ خورشید در آیینهٔ آب
رویِ او نیز در آیینهٔ پندارم بُوَد 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروعِ شادی وُ پایانِ انتظار تویی
بهارها که زِ عمرم گذشت وُ بی تو گَُذشت
چِه بود غیرِ خزان ها اگر بهار تویی
دِلم زِ هر چه بِه غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهابِ زودگُذر لحظه هایِ بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد بِه شامِ تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خونِ من اند
چِه باک زان همه دشمن چو دوست دار تویی
دِلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی 🌷
موضوعات مرتبط: مرحومه سیمین خلیلی معروف به سیمین بهبهانی 🇮🇷
( امیرخسرو دهلوی ) 🖤•چشمات می دونن من خیلی وقته منتظر تواَم آپامه؟!•🖤
📚 از کتاب سلوک عاشورایی، منزل ششم: حق و باطل، نوشته ی حاج آقا مجتبی تهرانی
( مولوی جان ) 💙•خدا را نباید فراموش کرد؛ در خواب، در بیداری، در هَر حال و موقعیتی•💙
( خاقانی شروانی ) 🖤•وسعتِ جهان را نمیخواهم؛ تنگنایِ آغوشِ تو را میخواهم آپامه•🖤
( بیدل دهلوی ) 🕯 ♡آه از فراقِ يار؛ مرگم از اين واقعه خوش تر هزار بار♡ 🕯
( غبار همدانی ) 🖤•من تمامیِ این شب را غریبم؛ مرا در آغوش گیر وُ بفشار•🖤
( مشتاق اصفهانی ) 🖤•محبوبم! در خیالِ من، به پای هم پیر می شویم•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•دوستت دارم آپامه؛ عشقت همه چیز را در درونم زنده می کند•🖤
( سالک قزوینی ) 🖤•شکسته دِل نشوی چون شکست پیش آید•🖤
( بیدل دهلوی ) 💚•اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم•💚
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۵۱، ۱۵۲
📚 از كتاب بیگانه ای در کنار کوچک خان، خاطرات یان کولارژ، ص۱۳۳، ۱۳۴
( فروغی بسطامی ) ❤️•فدایِ عشقِ تو جان است، تا به تن چه رسد•❤️
( صائب جانمان ) 🖤•ای آرزویِ من! خدای آسان کند مرا به سویِ تو راهی•🖤
( فخرالدین عراقی ) 🕯 ♡آه چه قدر دوستت دارم آپامه♡ 🕯
( سعدی شیرازی ) 🖤•چشمهایم را تو با دستانِ نرمِ خود ببند و رویایم را شیرین کن•🖤
( هلالی جغتائی ) 🖤•با لطافتِ سخن و شدتِ احساس دوستت دارم آپامه•🖤
( سعدی شیرازی ) 🕌 🌹 فقط حیدر امیرالمومنین است 🌹 🕌
( سالک قزوینی ) 🖤•دو دلداده هستیم ما.. تا آنگاه که ماه 🌙 به خواب برود•🖤
( سعدی شیرازی ) 💙•صبح بخیر… تویی نخستین فکرِ هر صبحِ من، آپامه•💙
📚 از كتاب خاطرات اسدالله علم، جلد سوم، ص۳۵، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲
( پل الوار ) ❤️•در انتهایِ غم، همیشه دریچه ای باز است، دریچه ای روشن•❤️
( اوحدی مراغه ای ) 🖤•محبوبم! شما نباشید، شب هایم بی رحمانه صبح می شوند•🖤
( خاقانی شروانی ) 🖤•و صِدايت هم دليلِ ديگريست برای زندگی آپامه•🖤
( خواجوی کرمانی ) 🖤•این فکر که اکنون کنارم نخوابیده ای، مرا خُرد می کند•🖤
📚 شعر فریاد از دفتر زمستان نوشته ی مهدی اخوان ثالث
( بیدل دهلوی ) 🖤•تنم اینجاست، و روحم جاییست که او در آن نفس می کشد•🖤
( حافظ شیرازی ) 🖤•اگر آرامشْ لمس کردنی بود، بی گمان دستِ توست آپامه•🖤
( قیصر امین پور ) ❤️•محبوبم! قرارِ ما حوالی بویِ سیب...•❤️
( صائب جانمان ) 🪴 💙•الهی! خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند•💙 🪴
صفحه اصلی 💯





































































































































































































































































































